جومونگ / بخش پنجم / یومیول

You are currently viewing جومونگ / بخش پنجم / یومیول

به همین راحتی زد کمان به اون عتیقه ای رو داغون کرد و برگشت قصر، البته دادشای گلش هم برگشتن…
بعد از اینکه همه به خوبی و خوشی برگشتن به قلعه پیش بابایی، یومیول که بر خلاف اسمش اصلا یول نبود! از راهی که هیچکس بلد نبود رفت سراغ کمان دامول و دید که ای دل غافل، کمان رو شکستن و در رفتن…

در پی این موضوع، به دستور شخص امپراتور، هر سه برادر همه با هم به خدمت اعلا حضرت رسیدن تا بگن کی اون کار وقیح رو انجام داده.

گوموا: کی زده خاک بر سرمون کرده، کمان مقدس دامول رو شکسته؟ کی؟

تسو: من که اصلاً زورم به این حرفا نمیرسه. بچه ها همه در جریانن مگه نه داداش؟

یونگ پو: نه بابا تسو این کاره نیست، البته منم این کارو نکردم چون منم این کاره نیستم.

جومونگ: منم که هنوز دهنم بو شیر میده، وقتی اونا نتونن من میتونم؟

یومیول گفت: این سه تا داداش شومن، باید یه بلایی سرشون بیاری سرورم.

گوموا: یه فکری می‌کنم…

گوموا بلند شد رفت فکر کنه، رو تختش دراز کشیده بود که ملکه رفت سراغش.

ملکه: سلام شوهر عزیزم، خوبی گلم؟

گوموا: سلام بر همسر مهربونم! چطوری تو؟

ملکه: اینا رو ولش کن می‌خوای چی کار کنی؟ چه بلایی می‌خوای سر پسرای دسته گلم بیاری؟

– فردا می‌فهمی!

– باز من باهات خوب حرف زدم روت زیاد شد؟! اگه تسو جون رو از قصر بفرستی بیرون مهریمو میزارم اجرا میندازمت گوشه زندون.

– ای بابا، هر کاری میخوام بکنم نمیذاری که! باشه چشم!

گوموا – زیر لب: چه غلطی کردم این ۱۰ میلیون سکه رو مهرش کردم.

یومیول پنجمین بخش از داستان طنز جومونگ

دیدگاهتان را بنویسید