جومونگ / بخش نهم / شهریار

You are currently viewing جومونگ / بخش نهم / شهریار

بعد از اینکه جومونگ بدجوری سرخورده‌ی اجتماعی شد و حالش گرفته شد. دوباره خواست معتاد شه و تصمیم کبراش رو گرفت، خواست بلند شه بره جنس بخره که وزیر اعظم اومد سراغش و گفت: بیا بریم، شهریار کارت داره؟

جومونگ: شهریار کیه؟

– پادشاه دیگه!

– ای بابا ما آخرش نفهمیدیم این فرهاده، شهریاره؟ اینجا چند اسمه بودن رسمه؟

– نه! ولی لقب زیاد داشتن رسمه! واقعا! نمی‌دونستی؟

– پس اینطوریه

– آره اونطوریه!

هر دو برای دست بوسی خدمت پادشاه فرهاد چهارم رسیدند تا بفهمند که چه خبره…

فرهاد چهارم: بچه ها میگن می‌خواستی بری بیرون، تو که جایی رو بلد نیستی، راستشو بگو قضیه چیه؟ کجا می‌خواستی بری؟

جومونگ: می‌خواستم برم هوا خوری.

– ببین من خودم این کارم! قضیه چیه؟

– راستش قضیه از این قراره این دل من دوباره میخواد که معتاد بشه بلا سرم بیاره…

– پس می‌خوای معتاد شی! یه نکته رو من برات روشن کنم… اونم اینه که ما کلاً تو ایران جنس نداریم، معتاد ها رو هم سریع میندازیم زندون، حواست به خودت باشه نری معتاد شی مجبور شیم بندازیمت زندون، بعد تو اونجا با سرنگ اشتراکی تزریق کنی بعد ایدز بگیری آخرشم بمیری!

– باشه چشم این کارو نمی‌کنم.

– خوب حالا بگم که چی کارت داشتم، با پسرم فرهاد، عزیز دل بابایی باید بری روم.

– اِ، مگه شما مسنجر هم دارین؟ برم روم چند؟

– احمق اون روم رو نمیگم، اینجا یاهو نداریم، یا حق داریم، اونم فقط یه روم داره، مال خودمه، کشور رومو میگم.

– حالا کجا هست؟

– نمیدونی؟

– همین دورو وراس میدونم، پارسال بهار دسته جمعی با مامان یوها رفته بودیم اونجا، زیارتشم کردیم.

– کی؟ عباس قادریو؟

– آره [جومونگ پیش خودش فکر کرد که “وای برا یه بارم که شده سوتی ندادم”]

– خاک تو سر احمق بی شعورت، منو سر کار میزاری؟ عباس قادری که همدوره ی خدا بیامرز اشک دومه! چرا چرت میگی؟؟ پاشو گمشو فردا باید راه بیفتی.

شهریار نهمین بخش از داستان طنز جومونگ

دیدگاهتان را بنویسید