شب مرگ / مقصد خاموش

You are currently viewing شب مرگ / مقصد خاموش

روز های غریب و شومی است، روزهای دوری از آنان که دوستشان دارم و قرابت با آنان که دوستم ندارند؛ روزهایی پر از رنج و اندوه!  کاش این روزها را زودتر پشت سر می گذاشتم تا بدان روز رسم که دیگر نه منی باشد و نه غمی، کاش آنقدر قدرت داشتم که از این روزها بگذرم یا حتی آنقدر شهامت که از این رنج های بیهوده دل بکنم و راه خود را جدا کنم و به سوی بینهایت بروم، جایی بروم که خاموش شوم و همگان خاموش باشند؛ نه دیگر شبی تار باشد و نه دیگر روزی ابری! در این مقصد خاموش بمانم و بمانم.

گذر از این شب های تنهایی و دلتنگی اگرچه مرا همچون کودکی خرد دل مشغول خود کرده اما فراموش نمی کنم و امیدوارم فراموش نکنم که حتی در این روزهای تاریک هنوز هستند کسانی که به من کمک کنند و یادم باشند و نگرانم؛ بی تردید کسانی نیز هستند که که به یادشان بگریم و غمگین شوم و بی خواب. هستند آن هایی که اگرچه جسمشان از من دور است اما روحشان هر لحظه نزد من است و با من است و به یاد من.
شاید آن ها امیدم به زندگی اند، شاید خدا و شاید هردویشان!

مقصد خاموش دلــــــم کجای این درد و غماس *** دلــــــم داره دق می کنه آخــر این جاده کجاس
آخر این راهی که من چشمامو بستم به تهش *** خون دل وبی کســیه بغض من و اشک چشاش

دیدگاهتان را بنویسید