جومونگ / بخش هجدهم / آشنا

You are currently viewing جومونگ / بخش هجدهم / آشنا

تسو و همراهان از راهروی کاخ خارج شدند… همزمان با خروج هیات بویو،سوسانو که قیافه جومونگ براش آشنا بود و یه جورایی جومونگ رو از بین حضار دربار شناخته بود به تسو گفت: هانی

تسو: جونم عزیزم! بگو…

– این پسره که پیش پادشاه بی شعور ایران بود کیه؟ قیافش شبیه بروبکس بویو بود.

– اون جومونگه، داداش کوچیکه ما.

– نه بابا یعنی اون داداش توئه، اصلا به تیپش نمی‌خورد، نگفته بودی داداش دیگه ای هم داری؟

– آره تا حالا چهارده بار خواستیم اینو بکشیم ولی نشده، هزاروچهارصد تا جون داره! ولش کن زیاد مهم نیست آخرش می‌کشمش.

از طرفی یونگ پو که خیلی با این تسو مغرور حال نمی‌کرد، رفت سراغ جومونگ که با اون لابی کنه شاید یه فرجی بشه. جومونگ [باصدایی شبیه به دوبلور آلن دلون] به یونگ پو گفت: برادر! از غم هجران تو و برادر تسو جونم به لبم رسیده، راستی حال پدر چطوره؟

یونگ پو: آره بابا، حالا دو روزه اومدی ایران برام شدی نیکلاس کیج، حالت خوب نیستا، هنوز آدم نشدی؟

– ای بابا، اگه من آدم بشو بودم که الان اینجا نبودم؛ خب برادر چه خبر از بویو، اوضاع خوبه؟

– آره بد نیست فقط یه مشکلی هست، این تسو می‌خواد منو تو رو بکشه که راحت شاه شه، انگار ما اضافه ایم!

– واقعا؟ ای آدم زرنگ! حالا به نظرت چیکار کنیم؟

– باید سرشو زیر آب کنیم! میدم سوسی جون حالشو بگیره! مسمومش کنه.

– سوسی کیه؟

– سوسانو!

– چی؟ مگه اون جی افِ تسو نیست؟

– نه بابا! اون در اصل با منه ولی فعلاً تابلوش نمی‌کنه. بذار یکم آبا از آسیاب بیفته بعد درستش می‌کنیم، تو هم تو فکر باش ببین فکری به ذهنت می‌رسه؛ کاری نداری جومونگ جون؟ من برم!

– خداحافظ برادر.

آشنا هجدهمین بخش از داستان طنز جومونگ

دیدگاهتان را بنویسید