جنگهای صلیبی / قسمت دوم / فرار به جلو

You are currently viewing جنگهای صلیبی / قسمت دوم / فرار به جلو

سراپرده خلیفه
خلیفه: به نظر من بهتر است منتظر حمله آن ها باشیم…
ارسلان: ای عاقل العقلا! ما به آن ها حمله کرده ایم!
صلاح الدین: من فردا صبح زود، خروس خوان حوالی نیمروز حمله خواهم کرد کافی است شما مرا پشتیبانی کنید…
ظهر روز بعد…
ارتش صلاح الدین و خلیفه و ارسلان در اطراف اورشلیم صف آرایی کردند و سه فرمانده در جلوی ارتش قرار گرفتند…
صلاح الدین خطاب به سرباز: این چه خروسی است که یافته ای، یک ضربه مهلک بر سرش بزن تا بخواند، آبرویمان رفت! اگر نمی خواند خودت صدایش را در بیاور!
سرباز پس از کش قوس فراوان و با توجه به مقاومت دلیرانه خروس: قوقولی…
صلاح الدین: حال که خروس خواند، باید حمله را آغاز کنیم، صلیبی ها برای شما برنامه ویژه ای داریم، همه ما با برنامه ریزی این نبرد بزرگ را پشت سر خواهیم گذاشت…
در دژ شهر اورشلیم ریچارد، ویلیام و هنری در حال آماده سازی ارتش برای دفاع بودند…
ریچارد: به نظر من بهتر است بگریزیم! اینجا جای ماندن نیست!
ویلیام: سرورم در تعجبم!
هنری: تا تو در تعجبی من ارتش را برای دفاع آماده می کنم، ریچارد تو فرماندهی نیرو های پشتیبانی را به عهده بگیر و منتظر علامت من باش، ویلیام تو هم هر وقت از تعجب در آمدی به من ملحق شو…
آن سوی میدان…
خلیفه: این برنامه ویژه ات چیست ؟
صلاح الدین فریاد زد: کبوتر کاکل به سر وای وای!
از انتهای ارتش صدایی بر آمد که: کبوتر کاکل به سر وای وای… و این صدا همچنان دور و دورتر شد که ناگهان تعداد زیادی عقاب در آسمان ظاهر شد، صلاح الدین: اینست برنامه ملی! با این عقاب ها از بالا به آن ها یورش می بریم، با منجنیق به دژ آن ها می کوبیم و بعد با سواره و پیاده نظام به آن ها حمله می کنیم!
ویلیام که تازه تعجبش به پایان رسیده بود، خود را در میان آماج حملات دشمن یافت و خود را به ریچارد رساند و گفت:چرا اینجا نشسته ای ؟ منتظر چه چیزی هستی ؟ بهتر نیست فرار کنیم!
ریچارد: به کجا ؟
ویلیام: به جلو، چند وقتی است که زمزمه می شود که سران سایر کشور های اروپایی فرار به جلو می کنند، بگذار ما هم امتحان کنیم!
–  به نظر من فرار به وسط بهتر است، متمرکز تر می شویم!
– من نزد هنری می روم و نظرش را می پرسم…

دیدگاهتان را بنویسید