جنگ های صلیبی / قسمت هشتم / مذاکره

You are currently viewing جنگ های صلیبی / قسمت هشتم / مذاکره

پای میز مذاکره
آلفرد: با توجه به این نکته که من از همه بزرگتر هستم باید قاضی این مذاکرات من باشم و بین شما حکم بدم…
ارسلان: این فسیل هنوز زنده است؟ مگر در میدان نبرد سکته نکردی؟ هنوز حرف می زنی؟ با این دهانت؟
ویلیام: آری! او سکته مغزی کرده است، پزشکان از او قطع امید کرده اند! آه! آه! آه!…
آلفرد: اگر به این کودن مجال دهید تا آخر عمر آه می کشد!
آلفرد با عصایش ضربه ای به ویلیام زد و او را آگاه کرد…
صلاح الدین: به نظر من بهتر سونگ ایل گوک داور مناسبی است، چراکه تاجر و است و پایان جنگ به سود اوست!
آلفرد: من مخالفم!
ویلیام: من هم همینطور، همینطور، همینطور…
ارسلان گفت: داور اوست و هیچکس حق حرف زدن ندارد و فریاد زد: ویلیام خاموش!
سونگ: حال نوبت طرفین است که برگ های برنده را رو کنند، آلفرد تو بگو..
آلفرد: ارتش ما حداقل تا ۱۴ سال و ۱۲ ماه و ۵ روز دیگر غذا دارد، پس از لحاظ محاصره خطری ما را تهدید نمی کند…
ویلیام: این جمله ای که گفتی غلط کردی! ۱۴ سال و ۱۲ ماه برابر با ۱۵ سال است، در ضمن ما برای ۱۵ سال و ۴ روز آذوقه داریم…
آلفرد: اشتباه می کنی کودن! یکی از این سال ها کبیسه است و یک روز کم دارد…
سونگ: شما دیگر چه برگ برنده ای دارید؟
آلفرد: از آنجا که اسقف اعظم با ماست و او گفته خدا با ماست، ما به پشتوانه ایمان به خدا پیروزیم! اسقف گفته است!
ویلیام: در ضمن ما هم خلیفه را اسیر کرده ایم و هم صدها هزار سرباز داریم!
سونگ: حال نوبت شماست، سلطان ارسلان بفرمایید:
ارسلان: ما شهر را محاصره کرده ایم، در جنگ بر شما پیروز شده ایم، ارتشی عظیم داریم، تجهیزات فراوانی داریم و از همه مهمتر فرماندهین بزرگی داریم…
صلاح الدین: در ضمن ما نیرو داریم، غذای فراوان داریم، آب داریم، شارژر داریم، برق داریم، گاز، تلفن، موبایل، اینترنت، آیفون۵، ویندوز ۸ و از همه مهمتر انرژی هسته ای داریم و هیچیک را به شما نمی دهیم، دلتان سوخت؟ حالا اینقدر مذاکره کنید تا مذاکره دانتان بله!
ارسلان: شایان ذکر است که از شر خلیفه هم راحت شده ایم…
سونگ: من یک پیشنهاد منصفانه دارم! اورشلیم را بدون نبرد به ارسلان واگذار کنید و یک شهر دیگر برای سکونت مردمتان بسازید…
آلفرد: من موافقم!
ویلیام: من هم همینطور…
ارسلان: پیشنهاد نیکویی است!
صلاح الدین: پس تکلیف خلیفه چه می شود؟
ارسلان: مال بد بیخ ریش صاحبش، خودتان برایش فکری کنید…
ارسلان از جلسه خارج شد…

دیدگاهتان را بنویسید