شوالیه مرگ / قسمت اول / من کی هستم

You are currently viewing شوالیه مرگ / قسمت اول / من کی هستم

داستان شوالیه مرگ همانگونه که از نامش بر می آید نگارشی است از اتفاقاتی که در جریان بررسی تعدادی پرونده قتل حادث می شود . این داستان ، نگاهی هجوآلود است به برخی مشکلات اجتماعی و روزمره جامعه امروز .
شایان ذکر است بنای اصلی داستان بر گرفته از کتاب جنایی – اجتماعی شب مرگ ( که هرگز به مرحله چاپ نرسید ) نوشته بنده حقیر که حالا و از این طریق بخش هایی از این رمان را با نگاهی متفاوت بیان می کنم . امیدوارم از مطالعه این داستان لذت ببرید.
مطمئنا نظرات ، پیشنهادت و انتقادات شما عزیزان بهترین کمک و همکاری در جهت بهبود نگارش داستان شوالیه مرگ است.
————————
* داخل خونه – جلوی آینه
سلام …. این منم ، کیارش سلمانی ، آها یادم رفت ، شما که منو نمی بینین …. به هر حال ۳۲ سالمه ، خیلی خوش تیپ و خوشگلم ، ( شما که منو نمی بینین همینجوری از خودم تعریف می کنم که دلتون بسوزه !!! – این چیزایی که توی پرانتز میگم ، صدای فکرمه ، پس زیاد جدی نگیرین  … ) بر خلاف اسمم که سلمانیه اصلا کاری به کوتاه کردن مو ندارم ، توی دایره جنایی پلیس شهرمون که خیلی مهم نیست کجاست ، کار می کنم و با خواهرم توی یه خونه زندگی می کنیم . الان فهمیدین من کی هستم !
– کیارش بیا صبحونه بخور ، باید بریم ….
(این صدای خواهرمه ، کیانا ، ۲۵ سالشه و اونم توی دایره جنایی مشغوله ، زیر دست خودمه ! ….) اومدم … اومدم ….
* سر میز صبحونه …..
کیانا : امروز خبری نیست ، البته فعلا !
من : آره ، حالا یکم صبر کنی صداش در میاد ….
– آره …….. بیا صداش درومد …. الو …. سلام …. مرسی …. کجا ؟ باشه اومدیم ….
– چی شد ؟
– یه جسد  پیدا شده … باید سریع تر بریم ….
– باشه ….
* محل حادثه
خودم : سلام بچه ها … چی شده ؟ مرده یا زن ؟ چند سالشه ؟
یکی از افسرای پلیس : زن ، ۳۵ ساله ، هویتش معلوم نیست !
– چه خوب ! چه خبر از بکس صحنه ی جرم ؟ اومدن ؟
– دکتر سرافراز اومدن ….. دارن جسد رو بررسی می کنن ….
– خوب ، مهم نیست ، فرید اومده ؟
– بله ، بازرس مقتدر اومدن …..
– بگو بیاد پیش من ….
فرید مقتدر : سلام …. صبح شما بخیر …
من : سلام ، چه خبر ؟
– خبر جدید که تقریبا هیچی فقط اینکه مامورای محلی می گن تا حالا سه تا قتل دیگه هم با این روش اینجا رخ داده ….
– مگه روشش چجوریه ؟
– قاتل اول مقتولای بخت برگشته رو کچل می کنه بعد سرشون رو می بره ، میزاره روی سینه شون !
– خیلی خوبه ، به هر حال یه نکته مهم حل شد …
– چه نکته مهمی قربان؟
– اگه قاتل بخواد کسی رو بکشه اون رو کچل می کنه یعنی قاتل خودش آدمای کچل رو نمیکشه ، پس اگه بریم کچل کنیم خطری ما رو تهدید نمی کنه !
– بله به نکته خوبی اشاره کردین …..
( هر دو با نگاهی خیلی عمیق و سرشار از تفکرات پلیسی به صحنه جرم نگاه کردیم … تا یادم نرفته بگم که این افسر جوون یعنی فرید مقتدر یکی از بهترین افسرای گروه منه ، ۲۶ سالشه و چند ماهی میشه به اینجا منتقل شده ، آدم خوبیه ، فقط یکم زیادی پلیسه …. )
یکی از سربازا : سربازرس سلمانی ، دادستان رجبی اومدن …..
من : اومدم ، چند لحظه صبر کن …. ( این دادستان رجبی از بهترین آدمای روزگاره و خیلی به قانون اهمیت میده ولی من اصلا باهاش جور نیستم و ازش بدم میاد ، حالا بعدا دلیلشو می فهمین ….. )

دیدگاهتان را بنویسید