خاطرات سیاه / تا بی نهایت

You are currently viewing خاطرات سیاه / تا بی نهایت

سالهاست راهی را روبروی چشمانم می بینم که مرا به خود می خواند ، راهی که نه توانسته ام از آن فرار کنم و نه توانسته از آن بگذرم ، راهی سخت و طاقت فرسا …. این سفر بی پایان همچون باتلاقی کثیف مرا در خود می کشد ، هر گامی که بر می دارم مصیبتی بزرگ تر بر من نازل می شود و شکستی سهمگین تر از آن چه گذشته بوده است مرا انتظار می کشد …
روزی آرزوی دیدن انتهای این راه جهنمی رویایم بود و همه چیز برایم در گذر از این مسیر پر چالش مفهوم می یافت ؛ اما گذر روزگار همه چیز را دگرگون ساخت ، مطمئنم چیزی در من عوض شده است … شاید توان تحمل شکست های پی در پی را ندارم ، شاید این راه بی پایان است ، شاید دیگر آروزیی ندارم و هزاران شاید دیگر …
هر بار که تصمیم به رهایی از این زندگی بی هدف می گیرم ، با تمام وجود قید همه چیز را می زنم و خودم را از این وابستگی های بی معنی می رهانم روزگار مکار باز هم سرابی پوچ را بر من می نمایاند و باز هم این منم که در چاه می افتم و این بار هم همه چیز تکرار می شود … همه چیز تکرار می شود و من می مانم و بار سنگین شکست های بی نتیجه ، من می مانم و رویای سوخته آینده ، من می مانم و دنیای ویران درونم …
این تقدیری است که بر من مقدر شده و گریزی از آن نیست …
این راه من است تا ابد …
سرنوشت من است تا بی نهایت …

دیدگاهتان را بنویسید