عرب هر که باشد به من دشمن است *** کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است
….
ز شیر شتر خوردن و سوسمار ***عرب را به جایی رسیده است کار
که تاج کیانـــی کنـــــد آرزو *** تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
….
دریغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت*** دریغ آن بزرگی و آن فرّ و بخت
کزین پس شکست آید از تازیان*** ستاره نگردد مگر بر زیان
چو با تخت، منبر برابر شود*** همه نام بوبکر و عمّر شود
تبه گردد این رنجهای دراز*** نشیبی دراز است پیشش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر*** ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند وز راستی *** گرامی شود کژّی و کاستی
رباید همی این از آن، آن ازین*** ز نفرین ندانند بازآفرین
نهانی بتر زآشکارا شود*** دل مردمان سنگ خارا شود
شود بنده بی هنر شهریار *** نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا*** روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان*** نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، همه ترک و تازی بود*** سخنها به کردار بازی بود
نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام*** به کوشش ز هرگونه سازند دام
بریزند خون از پی خواسته *** شود روزگار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش*** بجویند و دین اندر آرند پیش
ز پیشی و بیشی ندارند هوش *** خورش نان کشکین و پشمینه پوش
شاعر : حکیم ابوالقاسم فردوسی