خاطرات سیاه / شبه انسان

You are currently viewing خاطرات سیاه / شبه انسان

هرچند می توان فارغ از هر تفکری به گذشته و حال و آینده نگریست اما بی شک نمی توان از نقش هر انسان در سرنوشت خود و دیگران چشم پوشید ، نقشی که گاه آنقدر دلنشین و مفرح است که در آن غرق می شویم و به آن دل می بازیم و گاه آنقدر نفرت انگیز که از آن می گریزیم و در کنج عزلت به نظاره هیاهوی سایرین بسنده می کنیم . زندگی بشری آنقدر گسترده و به هم پیوسته است که هریک از ما بازیگر نقشی در سرنوشت سایرین است ، نقشی که گاه آنقدر خوب ایفا می کنیم که ماندگار می شود و یادش تا نسل ها می ماند و گاه آنقدر ضعیف اجرا می کنیم که خاطرات نفرت انگیزش تا سال های سال لعنت برانگیز است . شاید ردپای خاطرات ما تنها چیزی است که از ما باقی خواهد ماند …. تنها بازمانده ابدی …
ردپای خاطرات سیاه من در قلب تو همانند تمامی کسانی که روزی در زندگیشان مهم بودم زیر غبار زمان مدفون شده و شاید دیگر از من در قلب هیچ کس ردی باقی نمانده باشد و همه چیز از میان رفته باشد اما آنچه غم انگیزترین قسمت تقدیر شوم من این است که قلب من ، احساس من و حتی زندگی بی ارزش من با همه تاریکی هایش تبدیل به پلی برای گذار همگان شده است .
شاید تو بهترین الگو برای همه آنانی بودی که پس از تو گام در دروازه های قلب شکسته ام گذاشتند و با هزاران فریب از من پلی ساختند به وسعت قلبم و در پیروی از آیین آمیخته با مکرت زخمی بر من زدند و گامی دیگر به خوشبختی نزدیک شدند . شاید دیروز این خاطرات گنگ و نامفهوم برایم کوهی از درد بود اما امروز آنچه برایم عذاب آور اینست که دیگر برایم گذر انسان ها امری عادی است و اگر کسی مرا فراموش نکند این من هستم که دل از او می برم و خود را در زندان تنهایی اسیر میکنم ، تو به من آموختی که یاد من ، احساس من ، رویای من و عشق من جایی در قلب هیچکس ندارد و این من هستم که لایق عشق نبوده ام و این عشق من است که سزاوار وفا نیست و هر آنچه جز این است دروغی بزرگ بیش نیست ….
بهتر از هر زمان دیگر می توانم درک کنم که چرا اینقدر تنها هستم ، که چرا این قلب سیاه ، بی کس است و چرا هیچ کس مرا نمی بیند … اما … اما هرگز فراموش نمی کنم که آنچه امروز هستم ماحصل عشق بیماری است که تو به من ارزانی داشتی و با اسم عشق و با رسم نیرنگ مرا فریفتی و از من چیزی ساختی که من نیستم … انسانی که تنها شبیه انسان است !

دیدگاهتان را بنویسید