شوالیه مرگ / قسمت سوم / فاجعه

You are currently viewing شوالیه مرگ / قسمت سوم / فاجعه

* صبح روز بعد – اداره پلیس
بعد از سلام و احوال پرسی ، من : تونسیتین بفهمین که اطلاعات از کجا لو رفته و قاتل چطور به اونا دست پیدا کرده ؟
بازرس مقتدر : برای پیدا کردن این اطلاعات دو راه وجود داره ، یک اینکه قاتل اصل پرونده رو دیده باشه ، دوم اینکه به سرور اصلی اطلاعات نفوذ کرده باشه و از اونجا پرونده رو دزدیده باشه .
– باید بفهمیم که چطور قاتل به این اطلاعات که همش محرنامه هم هست دست پیدا کرده ، این چیزیه که از همه کارای ما مهمتره ! باید روشن شه قاتل چطور به اطلاعات شوالیه مرگ دست پیدا کرده ؟
– حالا چیکار کنیم ؟
– اول ببینین این پرونده تا حالا دست کیا بوده ، بعد هم ببینین در این چند هفته اخیر شبکه هک شده یا نه ، این اطلاعات رو تا ظهر میخوام .
– چشم سربازرس
– به بازرس سلمانی بگو بیاد اینجا ….
بعد از چند دقیقه کیانا وارد اتاقم شد …
– سلام کیانا ، چه خبر ، تونستی رابطه بین مقتولا رو پیدا کنی ؟
– سلام ، راستش ماجرا یکم پیچیده شده ، از نظر من که رابطه خاصی بین مقتولا نیست ، این نتایج تحقیق منه ، درباره محل زندگی و شغل اونا …
– مرسی ، یه توضیح کلی میدی که جریان چیه ؟
– چشم ، این چهارتا مقتول توی چهار محله متفاوت زندگی میکردن و چهار شغل مختلف داشتن ، نفر اول مرد و مهندس معمار بوده و وضع مالی خوبی داشته و اوضاع کارش خیلی خوب بوده ، نفر دوم یه زن بوده که شوهرش زندونه و وضع مالیش خوب نیست و توی یه رستوران پیش خدمتی می کرده و زیاد اوضاش خوب نبوده، نفر سوم یه پیرمرد ۶۵ ساله و باز نشسته ارتش بوده ، نفر آخر هم که یه زن ۳۵ ساله بوده که مدرس فیزیک دبیرستان بوده .
– اینطور که پیداس باید دنبال چیزی بیشتر از اینا باشیم ؛ به چند نفر از بچه ها ماموریت بده محل های رفت و امد و پاتوق های این چهار نفر و خانواده اونا رو بررسی کنن و محل کار و محل زندگیشون رو هم بررسی کنن … مطمئنا چیزی بیشتر از این که ما می بینم هست که بی خبریم ، باید یه رابطه ای بین مقتولا باشه ، یه رابطه ساده که از نگاه جستجوگر پلیس دور مونده .
– چشم …
( کیانا از اتاقم خارج شد ، همه چیز عجیب به نظر می رسه ، قاتل هیچ ردی به جا نذاشته ، باید دنبال یه راه دیگه ای باشیم ، اما چه راهی ….. )
کیانا با سرعت اومد توی اتقام و گفت : سربازرس … سربازرس گزارش یه قتل دیگه رسیده ، کار همین قاتل سریالی ….
( این یعنی فاجعه ، قاتل سرعتش رو زیاد کرده و ما همینجوری دور خودمون می چرخیم ، کاش می تونستیم یه کار مثبتی بکنیم )
* صحنه قتل :
من : سلام بچه ها ، چه خبر ، چطور اتفاق افتاده ؟
فرید : یه مرد ، افسر پلیس بود ، مثل همون قبلیا ، کچل شده و سرش رو بریدن …
– ای بابا ، داستان داره میرسه به پلیس ، دیگه کم کم باید یه وصیت نامه بنویسم و سرمون رو کچل کنیم ، شاید بتونیم زنده در بریم . خب دیگه چی ، نشونه ای ، مدرکی ، چیزی ؟
– چیز جدید فقط اینکه چند تار مو کنار جسد هست که باید بررسی کنیم مال کیه ، هنوز معلوم نیست که موی کیه …
– خوبه هر چه سریعتر جوابشو بده ، یکم سرعت عمل داشته باش بابا ، فردا نوبت منه ها ، ممکنه منو بکشه …
– سربازرس یه سری اطلاعات مهم هم پیدا کردم که ممکنه کمکمون کنه …
– آها ، یه خودی نشون بده ، بگو ..
– توی این مدت سه بار شبکه هک شده که هدف یکی از اونا معلوم شده ولی هنوز معلوم نیست که هدف دوتای دیگه چی بوده و عاملش کی بوده ،شاید یکی از این دوتا به قصد همین اطلاعات باشه ..
– حالا تو نمی خواد پلیس بازی در بیاری ، بقیه خبرهاتو بگو …
– چشم قربان ، پرونده شوالیه مرگ به غیر افسر رسیدگی اون ، دست یه نفر دیگه بوده که اون هم جناب دادستان هستن ، اما نکته جالب اینه که توی این مدت یه بار خونه آقای رجبی رو دزد زده که چیز خاصی رو نبرده و هنوزم دستگیر نشده ، شاید دزد همین قاتل باشه …
– شاید ، خب افسر مسئول پرونده کی بوده ؟ از بچه های خودمون بوده ؟
– مهم ترین نکته ماجرا همینه این کسی که کشته شده افسر دایره مبارزه با مواد مخدر بوده و دقیقا خونش کنار خونه ی افسر پرونده بوده ، فکر می کنم که …
– منو ببین …. فکراتو برا خودت نگه دار بپر برو به افسر پرونده بگو بیاد ببینمش ، راستی اسمش چیه ؟
– افسر پرونده ؟
– په نه پدر پسر شجاع !
– بازرس مقیمی ، الان توی بخش مبارزه با سرقت مشغول به خدمته
– خیلی خب ، بگو عصر بیاد دفتر من ، خودت هم برو دور و بر خونشون رو بگرد و از همسایه ها پرس و جو کن ببین چه خبره ، رابطه این دو تا با هم چطوره و چیز مشکوکی بینشون نیست . بدو برو …..

دیدگاهتان را بنویسید