چشم بر ژرفای دل خود خیره
سرزمینی بس عجیب و بی ریا
طاق قلبم بر زمین و خاک مال
ابرهایش مه شده
آسمانش نیل خاک
هور من چشمه آب زلال
کوه دل قندیل سرخ و بی خیال
سبز ریشه درختان بر هوا
برگ تاریک و سیاهش در زمین
این چنین واژگون است بخت من
سهم من جز این هیچ قصه نیست
بخت من عکس همه چیز است و بس
از کوزه همان برون ترآود که در اوست!
سپید؛ بخت واژگون
اگر به مطالعه سایر اشعار سپید من علاقهمند هستید، بخش اشعار سپید را در ایپیبلاگ دنبال کرده و از آخرین مطالب این بخش دیدن کنید.