گفتگو / مدفن عشق

You are currently viewing گفتگو / مدفن عشق

نشسته ای اینجا ، بر تخته سنگ سیاه من ، رو در رو ، چشم در چشم ، در ورای چشمت می بینم آنچه هیچگاه ندیدم ، آنچه هیچگاه نخواستی ببینم و حالا به من این اجازه را دادی ، روی این تخت سنگ صاف و زیبا ، در تلالو نور و در کنار برق چشمت ببینم آنچه ندیده ام ، تو در چشم من چه دیده ای که اینگونه زل زده ای ، از من چه می خواهی ، آینه وار مرا می نگری ، چه دلیلی دارد ؟
این سنگ زیباست ، این سنگ ماورای توست ، جایی که تو متعلق به آنی و بی هیچ علتی از آن خارج شدی و بر من نازل !
چه زیبا بر سنگ تراشیده اند آنچه حقت است ، مدفن عشق ، مرگ لحظه های بی کسی!
در چشم من جز نفرت از تو چه هست که اینگونه می نگری مرا !  چه چیز مرا برای تو دیدنی کرده یار قدیمی ؟
حال که تو رفته ای شادم و این نشاط را آورده ام با تقسیم کنم ، تو مرده ای و من خوشحال ! این تقدیر من و توست !
باور داری که مرگ من تو را آرام کرده ؟
آری ، مرگ تو آغاز خوشبختی است !

دیدگاهتان را بنویسید