داستان عشق / بخش نوزدهم / نهایت سعادت

You are currently viewing داستان عشق / بخش نوزدهم / نهایت سعادت

به سرعت دومین ملاقات ما هم فرا رسید ، فردای اولین ملاقات ، آتش عشق در وجود من شعله ور تر شده بود و زندگی ام عاشقانه تر ، لحظات را تنها به امید دیدن دوباره تو سر می کردم و نفس هایم به عشق تو بود . هر ثانیه ای می گذشت ، هر نفسی که می کشیدم و هر بار که قلبم می تپید عشقم به تو صد چندان می شد و وابستگیم به تو بیش از پیش تشدید می شد ، دیگر حتی فکر نبودت را نیز نمی توانستم تحمل کنم ، هیچ تصوری از روزهای بی تو نداشتم ، هیچ خیالی از نبودت در مخیله ام نبود و هر چه بود تو بودی ، عشقت بود و رویاهای شیرینت !
آن روز تو آمدی خشته و شکسته ، آن لحظه که تو را دیدم دنیایم سیاه شد ، نمی دانستم که تو در کدامین نبرد زندگی اینقدر سخت شکست خورده ای که این گونه شده ای ، گویی وجودت از هم پاشیده شده بود ، از طرفی هیچگاه خودم را نگران دیگری ندیده بودم ، منی که هرگز برای کسی جز خودم مضطرب و مشوش نشده بودم خال از غم تو می سوختم و با دیدن چهره غمبار تو مرگ را آرزو می کردم .
از تو پرسیدم علت آنچه تو را این گونه شکسته ، دلیل آنچه موجب غم توست و عامل تشویش و نگرانی من ، آنگاه بود که از زبان تو چیزی را شنیدم که حتی فکرش را نمی کردم ، سخنی که برای لحظه ای مرا به آسمان ها برد ، هرگز باور نمی کردم آنچه از تو شنیده بودم را ، فکر می کردم خواب می دیدم ، اما در خواب هم انتظار این پاسخ را نداشتم ، آری تو نیز عاشق من شده بودی و از این عشق ناگهانی متعجب و سرخورده ، هچند که تو بیش از این که خوشحال از عاشقی باشی نگران و غمگین بودی اما آن لحظه که تو با صدای خسته و آرامت به من گفتی که عاشقم شدی حس می کردم بال درآورده ام ، حس می کردم دیگر تمام دنیا مال من است ، حس می کردم روحم از تنم جدا شده و قالبم تهی است ، حالا دیگر من و تو یکی شده بودیم ، عاشق و دلباخته هم ، از نظر من این نهایت خوشبختی بود ، یافتن کسی که عاشقت باشد و عاشقش باشی تنها در داستان هاست که روی می دهد ، اما من تو را یافته ودم و تو هم مرا ، این بار بازی تقدیر به سود هر دوی ما بود ، دست روزگار ما را برای هم ساخته بود و سرنوشت هم ما را بر سر راه دیگر قرار داده بود و این نهایت سعادت بود .
در همان حس و حال بودم که با خود و عشق خود عهدی بستم که تا ابد ماندگار است و شکست در این پیمان راهی ندارد ، با خود عهد بستم که هرگز از تو جدا نشوم و تا اخر عمر در کنارت بمانم و از دریای عشقت بهره مند شوم و در کنار تو ، خوشبخت ترین انسان جهان شوم ….

دیدگاهتان را بنویسید