خاطرات سیاه / شهر خاموش

You are currently viewing خاطرات سیاه / شهر خاموش

نمی دانم این راه را تا به کجا ادامه می دهم ، هنوز مبهوت خود هستم ، بهت این حوادث سرد و تلخ هنوز در وجودم است ، اتفاقات پی در پی که هر کدام به کام دیگری است . گویی من نمی توانم بهتر باشم ، حتی از یک نفر ، داشتن روحی به این پستی ، حضور در قعر چاه انسانیت ، انتظار پایان سیاهی از من موجودی ساخته که هیچ رنگی از بشر بر آن نیست ،  تحقیر و توهین ، فکر و خیال ، زندگی و زیستن ، مرگ و فنا ، کدامیک مرا ساخته ؟ هر چه در من هست در خارج نیست و هر چه در خارج هست در من نیست ، این یعنی تضاد ، یعنی فساد و یعنی انتهای راه !
مشتی یاوه بر خیال دارم و کوهی از آرزو در پشت سر ، هر آرزوی بر باد تیر خلاصی بود بر روح ضعیفم ، هر دم از آنچه بودم دور و دورتر شدم و به چیزی تبدیل شدم که نبودم ، در آیینه نگاه مات همگان می بینم آنچه نمی گویند ، می فهمم دلیل این تنهایی مرگبار را ، درک می کنم حس درونی همه را ، همه آن ها که مرا چون کوه مستحکم دیدند و با تیشه خودخواهیشان بر تن من کوفتند و لحظه به لحظه مرا ویران کردند ؛ بالاخره در کمال ناباوری و در حیرت تمام ، به تماشای نابودی و شکست من نشستند بی آنکه کاری کنند ، بی آنکه مرا دریابند و بی آنکه به دنبال علت نابودیم باشند .
هر کس به گوشه ای خزید و آن چنان در تعجب از خرد شدن من فرو رفت که از زندگی باز ماند ، چنان از زندگی باز ماند که از میان من و زندگی مجبور به انتخاب یکی شد و همه بدون هیچ استثنایی زندگی را برگزیدند ، قلب من که تنها به دنبال یک استثنا بود از غم این رویداد غم انگیز رو به زوال نهاد و گاه و بی گاه در سینه ام از حرکت باز ایستاد ، روحم از تنم فاصله گرفت و حس نفرت آدمیان از من ، من را گرفت ؛ روحم را فراری داد و این سفر بی پایان ، نهایت مرگ روحم را رقم زد !
این منم یاوه گویی که در این دنیای بی هوا ، نفس می کشد ، موجودی که جز خود هیچ نیست و در خود بی ارزشش مانده و هیچ جز داشته هایش ندارد ! این منم آن که هیچ کس تاب تحملم را نداشت ، همان که تنها آمد ، تنها ماند و تنها می رود ، شکی در این تقدیر غم انگیز نیست ، چراکه راه من ، راه من است و راه دنیا ، راه دنیا و هیچ تلاقی ای میان طریق سیر من و جهان ، موجود نیست …
شاید بپنداری اینها تنها یاوه های ذهن بیمار من است اما کاش لحظه ای درنگ کنی و با چشم دل ببینی شهر خاموش مرا و مهمانم باشی در این دنیای ویران ؛ آنگاه حالم را درک خواهی کرد ! زندگی ام را خواهی فهمید ! دنیایم را خواهی شناخت !

دیدگاهتان را بنویسید