داستان عشق / بخش بیستم / حرف دل

You are currently viewing داستان عشق / بخش بیستم / حرف دل

تو در راهی بودی که من هم در آن گام گذاشته بودم ، تو بر من چیزی را نمایاندی که هرگز فکرش را هم نمی کردم و به سادگی به عشقی رسیده بودیم که آرزوی بسیاری از انسان ها بود ، اما تو از عشق دوری می کردی ، دلیل این را نمی توانستم درک کنم ، گویی تو نمی خواستی باور کنی که عاشق من شده ای ، از چیزی می گریختی که من نمی دیدم و نمی فهمیدم ، تنها کاری که من توانستم برایت انجام دهم گفتن حقایقی بود که دلم بود ، باید از عشق با تو سخن می گفتم ، از آرزویی که در دل داشتم ، از رویایی که تو به من داده بودی ، باید می گفتم .
رویای آدمی آن چیزی است که همواره از آن بی بهره بوده و به سویش دویده ، امروز به رویایت رسیده ای همانگونه که من دیروز بدان رسیدم ، من و تو رویایی یکسان داشته ایم و این رویا را باهم و در وجود یکدیگر جستجو کرده ایم و به پاسخ یکسانی رسیده ایم . راه من و تو یکی است ، عشق ، طریق عشق پلی است که میان قلب هایمان زده ایم ، آری تو مرا عاشق خود کردی و زندگیم را شیرین و من هم تو را … باور داشته باش که تو عاشق شده ای ، عاشق من ، همانگونه که من عاشق تو هستم ، عشق حقیقی همین حسی است که ما داریم .
گریز از این رویای زیبا تنها به نابودی احساس می انجامد و دوری جستن از آنچه در دل می گذرد تنها فاصله میان روح و جسم را بیشتر می کند ، نابودی چیزی نیست که ما در این رابطه به دنبال خلقش باشیم ، نفرت نهایت عشق نیست و در انتهای راه هستی مرگ آرزو ها ننشسته است مگر این که ما بخوایم مرگ را زنده کنیم و راه را بر خود ببندیم و قلب خود را نابود کنیم .
برای تو اجباری نیست که با من بمانی اما به خاطر داشته باش عشق موهبتی است الهی که به همگان عطا نمی شود و تنها کسانی ارزشش را درک می کنند که بخواهند عاشق شوند ، عشق عاری از هر حس شوم و ناپاکی است و سراسر امید و زیبایی است ، این سیرت واقعی بشر است ، انسان عاشق آفریده شده و عاشق خواهد ماند ، تصمیم برای عشق چیزی نیست که تو به تنهایی بگیری ، عشق راهی است که متعلق به قلب هر دوی ماست ، فراموش نکن که من هم به همان اندازه که تو عشقی من هم عاشقم ، اما اگر تو مرا نخواهی من خواهم رفت ، کافی است بگویی ، از ژرفای قلبت .
از یاد نبر که من عاشق تو هستم و تا ابد در کنارت خواهم ماند ، امروز را برو و در تفکرت غرق شو و با خود بساز آنچه در ورای ذهنت می گذرد ؛ به امید فردایی که بیایی و بخواهی عاشق بمانیم ؛ از خاطر مبر که من با تو هستم تا هر کجا که بروی و هر تصمیمی که بگیری !

دیدگاهتان را بنویسید