دنیای ویران من / سرزمین تنهایی

You are currently viewing دنیای ویران من / سرزمین تنهایی

این دنیای ویران من است ؛ جهانی پر از نیستی و مرگ ، به شومی عشق ، به زیبایی نفرت ، به کمال نیرنگ و به پستی صداقت ، در دنیای من جایی برای هیچ کس نیست ، تنها من هستم و من ، این سرنوشت هر عصیان گری است که روزی نسیم نسیان بر او می وزد و غرق در فراموشی می رود به سوی آنجا که خود هم از آن بی خبر است ، کاش حتی لحظه ای درنگ می کردم در آنچه بوده ام و در آنچه هستم ، من این نبوده ام اما اینگونه خواهم ماند ، سکون مایه فساد است و فساد مایه آرامش ، حال من از حرکت باز ایستاده ام و خود را به آغوش تباهی افکنده ام و کامروا گشته ام …
شاید گریز از این حس لعنتی مرا آنی آرام سازد اما تا به کجا از این خوشبختی ، از این دستان پر از خالی ، از این مهمانسرای بی مهمان ، از این خورشید تابان سیاهی و از هزاران حس شیرین دیگر بگریزم ، سرنوشت من در گرو همین هاست ، همین هایی که مرا مات و مبهوت خود کرده اند و نهایت زندگی را به من هدیه داده اند و سعادت را بر من ارزانی داشته اند و از من امپراطوری ساخته اند در برهوتی تاریک و تار ، آری ، من پادشاه این سرزمینم ، پادشاه جهان خودم ، مستغرق شادی و نشاط ، به دور از هر غم و اندوه ، این سرزمین من است ، سرزمین تنهایی …
رازهای این جهان بر همه پوشیده است و تنها روحم از آن آگاه است و بس ، باید این رازها را از این خیل انسان های بی احساس به دور نگاه دارم ، آنها که حتی نمی دانند کجایم ، آن ها که حتی لحظه ای یاد من در خاطراتشان زنده نخواهد ، آنها که سالهاست مرا به دستان پاک فراموشی سپرده اند ، این راز سر به مهر را باید تا به ابد در سینه نگاه دارم ، هرچند کاری بس دشوار است و عظیم …
جهان مرا آغازی نبوده و ساده است که پایانی نیست ، من جاودانه عصر خویشم ، آنکه هیچ صدایی برای شنیدن ، هیچ منظره ای برای دیدن ، هیچ خیالی برای پرورندان و هیچ مهری برای ورزیدن ندارد ، بی شک این خواست من است … مدت هاست آنقدر دیده نشده ام که ایمان دارم که نامرئی ام ، آنقدر صدایم نکرده اند که باور دارم بی نامم و آنقدر فکری در سر نداشته ام که مطمئنم بی تدبیرم …
آری این منم … آنکه خوشبخت است و خوشبختیش را با هیچ کس شریک نمی شود و از همگان دریغ می کند …

دیدگاهتان را بنویسید