گفتگو / خاطره

You are currently viewing گفتگو / خاطره

آن روز را به خاطر داری ؟
نمی دانم ، چه روزی ؟
همان روز زیبا ، همان روز پر خاطره !
چگونه به خاطر بیاورم ؟
چشمانت را ببند ، به آن لحظه فکر ، آن لحظه شگفت انگیز …
کدامین لحظه ؟ در چه تامل کنم ؟
به آنی بیندیش که از خود رها شدی ، همان دمی که همه چیز رنگ دیگری یافت !
من از خود جدا شدم ؟ چگونه ؟ مگر می شود آدمی از خود جدا شود ؟
آری ، تو از خود جدا شدی ، همان دم که نفس هایت به شماره افتاد ، همان لحظه طلایی !
چه لحظه ای ؟ نفس من به شماره افتاد ، مگر من نفس هم می کشم ؟
آری تو نفس می کشی ، باور داشته باش ، تو نفس می کشی همان طور که عاشقی ؛ همان گونه که عشق در وجودت جاری است !
من ؟ من عاشقم ؟ عشق در وجود من لانه دارد ؟ مگر مردگان هم عاشق می شوند ؟ مگر می شود مرگ را تجربه کرد و عاشق شد ؟
تو زنده ای ، تو عاشقی و نفس می کشی ، این حقیقت است که تو حیات را ممات ترجیح داده !
به راستی تو باور داری که من زنده ام ؟
آری باور دارم
تو در اشتباهی ، روح من سال هاست که زیر خروارها خاک آرام گرفته و این تن فرتوت را رها کرده ، سالهاست که من از من جداست !
نه این حقیقت ندارد !
ایمان داشته باش که این حقیقت است !
دروغ است ، تو دروغ می گویی ، چگونه من نفهمیده ام ؟ چگونه من ندیده ام ؟
به یاد نمی آوری ؟ تو خود مرا به گور افکندی ، تو بودی که مرا زنده به گور کردی !
من ؟ به خاطر نمی آورم!

دیدگاهتان را بنویسید