دنیای ویران من / خیانت

You are currently viewing دنیای ویران من / خیانت

خیانت! این رازی است به بزرگی وجدان ! اگر وجدانی باشد ، اگر انسانی باشد ، اگر انسانیت باشد ، اگر عشق باشد …
خیانت، حسی به بزرگی دنیای من است ، حسی به درخشندگی ماه و به بی نوری خورشید ، به سیاهی روز و به روشنی شام ، به ویرانگری عشق و به قدرتمندی نفرت …
خیانت حسی به وسعت انسان است …
مدت هاست از مصائب این حس لعنتی می نویسم بی آنکه بدان این ویرانگر پیر چه سازنده است ! من خود را با نفرت از خیانت ساختم و با عشق پروراندم  … این اشتباه من بود ،من از خیانت گریزانم ؛ مگر من خیانت کرده ام که از آن بگریزم ؟ مگر من خائن نیستم ؟ رک بگویم این راز سر به مُهر من است !
همه چیز در این تضاد خلاصه می شود ، تضادی به وسعت دنیا ، مگر شب و روز از هم می گریزند ؟ پس چرا هرگز در آغوش هم نیستند ؟ مگر من از خیانت نمی گریزم ؟ پس چرا همواره در آغوش خیانتم ؟ مگر بهار در پس زمستان نیست ؟ پس چرا بهار را تابستان سوزاننده همراهی می کند ؟ مگر من به دنبال عشق نیستم ؟ پس چرا اسیر نفرتم ؟
همه چیز را می دانم و هیچ چیز را نمی دانم ! این تنها دلیل مرگ من است !
آنچه باید بدانم را نمی دانم و آنچه باید بدانم را نمی دانم ! این تنها دلیل این تنهایی من است !
آنچه باید حس کنم را درک نمی کنم و آنچه نباید درک کنم را حس می کنم ! این تنها دلیل خیانت به من است !
خیانت؛ همه چیز به این حقیقت ختم می شود ! حقیقتی به شیرینی زهر ، به گرمی چشمانت ، به تلخی عسل و به سردی دستانت !
خیانت! یار غمخوار من است ! دوستی واقعی … بی هیچ حَسَدی … هرکس که در نزدکی من است را دوست می دارد و او را فرا می گیرد …
به راستی چرا من از این یار حقیقی گریزانم ؟

دیدگاهتان را بنویسید