دنیای ویران من / حس سیاه

You are currently viewing دنیای ویران من / حس سیاه

گاه نوشتن از آنچه آدمی احساس می کند هزاران بار دردناک تر و عذاب آور تر از خودِ حسی است که وجود آدمی را در بر گرفته ، آلام تکرار حس سیاهی که بر من چیره شده خود دلیلی است بر دوری از راه نجات ، آنقدر در این حس وهم انگیز غرقم که تنها چیزی که مرا از آن دور می کند فکر کردن به آن است و این خود آتشی است بر جان من . یک حس وجود آدمی را احاطه می کند و تنها راه گریز اندیشیدن به دردهاییست که سراسر دنیای انسان را در بر گرفته و این چرخه کشنده را پایانی نیست ! راه علاجی نیست و در ژرفای بی کسی امیدی نیست .
در این چاه تنهایی ، در این عصر غم انگیز و در این روزگار عزلت هیچ کس و هیچ چیز دروازه ای جدید بر من نمی گشاید ، هیچ راه فراری باز نیست و هیچ نفسی ممد حیات نیست چه رسد به مفرح ذات ! هرگز نمی توان دور بود از حسی که همگان بر من ارزانی داشته اند و گریخت از اعمال اطرافیان ، که چه بنگرم و چه چشم پوشی کنم ، نتیجه یکی است و تقدیر ثابت ! کنج این دیوارهای سیاه ، زیر نور تاریکی ، در حضور هیچکس ، منم و من ، تنهای تنها ، غرق در غم و شادی ، هم نشین رویا و کابوس و آرزومند عشق و نفرت …

دیدگاهتان را بنویسید