– خب ، جریان چیه ؟
– هیچی ، از این اتفاقا هر روز برام میفته ، بعضیا  رو خودشون کنترل ندارن هر دختری با ظاهر آراسته می بینن سریع گیر می دن بهشون !
– من نمی خوام توی زندگی خصوصیتون دخالت کنم ولی همشون میگن نامزدتون هستن ؟
– نه ، این یکی فک کنم توهم زده بود ! احتمالا شیشه میشه زده بود .
– باشه ، سعی کنین دیگه از این دعواها جلوی در شرکت درست نکنین ، برای شرکت خوب نیست !
– چشم ، با اجازتون من برم سر کارم
– بفرمایید …
همینجوری که می رفت ، بیشتر دقت کردم دیدم راه رفتنش هم آراستس ، واقعا بعضیا حق دارن که جو گیر میشن و گیر میدن ولی خب هرچقدرم که راه رفتن این جور دخترا هم آراسته باشه آدم نباید از خو بیخود بشه که ، هر کاری راهی داره ؛ اینجوری که نمیشه !
عصر همون روز از شرکت که بیرون می رفتم سوار ماشینم بشم ، همون پسره اومد سراغم ، گفتم : پسر خوب برو ، کم مزاحم شو ، دلت آب خنک میخوادا ؟
– نه جناب ، من مزاحم نیستم ، من نامزد خانوم رهامنش هستم ، ما قراره با هم ازدواج کنیم .
– ببین عزیزم من کاری به این چیزا ندارم ،میخواین ازدواج کنین یا نه ، فقط لطف کن جلو شرکت من مزاحمت ایجاد نکن ، ببین آدم هر خانوم آراسته ای رو که ببینه نباید زرتی ب
– اخه کجا باهاش حرف بزنم
– این کاری که شما انجام میدادین که حرف نبود ، مگه نمیگی نامزدشی ، خب برو در خونشون !
– نه خب ، ما نامزد غیر رسمی هستیم ، هنوز به خونواده هامون نگفیم که در ارتباطیم !
– خب پس شماره بازی این بحثاث ، ببین عزیزم یکبار دیگه در شرکت من مزاحم کسی بشی سر و کارت با آب خنک و ۱۱۰ و پلیس به علاوه ده و این چیزاس .
و با ژستی کاملا آلن دلون وار سوار ماشینم شدم ! اینجوری نمی شد ، باید قضیه رو دستش می کردم ، گوشی رو برداشتم و زنگیدم به رهامنش !
– الووو ، سلام
– الو ، سلام اقای مهندس
– روزتون به خیر ، خانوم رهامنش ، این پسره هنوزم در شرکته ها ، یا یه فرکی براش می کنین یا یه فکری برا هردوتاتون می کنم !
– آقای مهندس ، به خدا منم از دست این آدما خسته شدم ، این یکی که دیگه نوبره ! کلی مشکل برام درست کرده ، واقعا داغونم !
حس کردم که تو صداش یه غم عجیبی هست ، اون بخش وجودم که خیلی مهربونه و کلا تو فکر کمک به همه مردم جهانه کنترلم رو به عهده گرفت و گفتم : به نظرم ما باید با هم بیشتر حرف بزنیم ، الان وقت دارین؟
– وقت که دارم ولی کجا ؟
– هر جا شما بگین ،فقط ادرس محل رو برام اس ام اس کنین …