داستان طنز شرکت / بخش نهم / دوست

You are currently viewing داستان طنز شرکت / بخش نهم / دوست

ماشین رو که پارک کردم سریع پیاده شدم و رفتم طرف رستوران ، اینقدر درگیر افکار عاشقانه بودم که نفهمیدم اون هنوز پیاده نشده بود ، برگشتم که ببینم چرا نیموده که دیدم ماشین بنده تبدیل شده به آرایشگاه بین راهی ! وقتی که دید من برگشتم و دارم نگاش میکنم دست و پاش و گم کرد و گفت : شما ، برین ، من خودم میام . منم که نخواستم مزاحم زیباتر شدنش بشم گفتم باشه ، منتظرم و  رفتم توی رستوران دوست عزیزم …

– سلام ، چطوری پسر ؟
– خوبم ، تو چطوری ؟ چه خبرا ؟ کار کاسبی خوبه ؟
– ای بدک نیست ، میگذره !
– از این ورا ؟ آفتاب از کدم طرف در اومده اینجا اومدی ؟
– اومدم یه سری بزنم دوست قدیمیم !
– آره جون عمت ! منشی جدید استخدام کردی ؟
– ای بابا ، چه ربطی داره …
– ربطش اینه که تو فقط وقتی میای اینجا که بخوای یه بنده خدایی رو سر کار بذاری ! همیشه هم که کلا نمی دونی من چی میگم !
– نه برادر من ، اینجوریام نیست .
– صد درصد همینجوریاس ! یعنی می خوای بگی منشی جدید استخدام نکردی ؟
– چرا ، استخدام کردم ، ولی خب این با بقیه فرق میکنه ، خیلی دختر خوبیه ! یه پارچه خانومه !
– آره می دونم ، اون سه چار تای قبلی رو هم همینو می گفتی ، اینم روش جدیدته ، خودت و منو سرکار میذاری !
– چه سر کاری ، باور کن این با اونا خیلی فرق می کنه .
– بله ، کاملا ، حداقلش اینه با این توجیحت از هفته ای یه منشی رسیدی به ماهی یه منشی ! من نمی دونم اون شرکت در پیت تو چقدر درآمد داره که همشو خرج این و اون می کنی . لامصب یکم از دوست عزیزت یاد بگیر .
– اشتباه می کنی ! یکی از فرقای این با بقیه همینه ، امشب مهمونم کرده ، درست برعکس همه که فقط دنبال تیغ زدن هستن.
– بابا ایول ، پس تو هم داری راه میفتی ، خب … کم کم باید یاد بگیری مثل استادت باشی .
– برو بابا ، من حاضرم بمیرم ولی مث تو نباشم .
– خیلی هم دلت بخواد ! آدم به خوبی من اصلا پیدا نمیشه ! … آها … راستی یادم افتاد ، چرا هفته پیش تولدم نیومدی ؟
– اگه من بخوام هفته ای یه بار تولد تو بیام که کلا باید کار و زندگیمو تعطیل کنم !
– اشتباه کردی ، باید میومدی ، یه تولدی برام گرفته بود بیا و ببین .
– تو خجالت نمی کشی ؟ دست بردار از این کارات .
– بالاخره باید خرج این غذاها که میدم بهشون در بیاد یا نه ؟ مفت خوری تا کی ؟ …  حالا عیب نداره ، به یکی دیگشون گفتم آخر هفته تولدمه ، میخواد مهمونی بگیره ، با همین خانوم منشی جدیدت بیا ، این یکی بچه اون بالا بالاهاس ! این هفته منم کلی کاسبم!
– بابا یکم خلاقیت داشته باش ، یعنی چی کلا تولدت همش پنج شنبه هاس ، یه بارم جمعه باشه به جایی بر نمی خوره ها ! حالا میز من کجاس برم بشینم .
– برو همون جای همیشگیت ، منشیت اومد راهنماییش می کنم .
رفتم نشستم روی همون صندلی همیشگی ، پشت همون میز همیشگی و منتظر موندم که بیاد و بازم درگیر افکار عجیب و غریب عاشقانه و رویاهای دست نیافتنیم شدم !

دیدگاهتان را بنویسید