داستان طنز شرکت / بخش چهاردهم / دوست

You are currently viewing داستان طنز شرکت / بخش چهاردهم / دوست

– سلام عزیزم ، بهتری ؟
– آره ، بد نیستم ، شما خوبی ؟
– شما هم خوبه ! چرا اینجوری حرف میزنی با من ؟ مثلا من زنتم !
– زن ؟ من ؟ بابا من به چه زبونی بگم ، من … زن … ندارم ، اصلا من هنوز به سن بلوغ رسیدم که بخوام زن بگیرم !
– عزیزم اصلا ناراحت نشو ، عیبی نداره ، همه چی درست میشه ، با هم این مشکلو حلش می کنیم …
همینجوری داشت با خودش حرف می زد ، دقیقا نمی دونم چرا اینقدر نگرانم شده بود ولی تو اون لحظه این چیزا برام مهم نبود ، مهم این بود که بتونم فرار کنم و از این زندگی مزخرف راحت شم ، برای راحت شدن هم احتیاج به یه موبایل داشتم ! ولی چطور موبایلو گیر می آوردم ؟ و طبق معمول شروع به تفکرات عمیق کردم که بازم صدای در اومد .کلا اتاق منم کاروانسرا شده بود ، نمی گفتن یه بنده خدایی اینجا دراز به دراز افتاده !
برگشتم ببینم کی اومده سراغم که دیدم زنم رفته بیرون ! ولی فرصت که نمی دادن سریع در باز شد و بالاخره یه آدم به درد بخور اومد ملاقاتم !
– سلام خوشگله !
– علیک !
– د ِ ، چرا ناراحت می شی ؟ … در چه حالی ، خوبی ؟
– معلوم هس کدوم گوری هستی ؟ الان وقت ِ اومدنه ؟
– پس کِی وقتشه ؟ کلا در هر حالی پرروییا … اِ ، مگه تو حافظتو از دست ندادی ؟
– نه بابا ، سرکارشون گذاشتم ، فعلا این حرفا رو ول کن ، خدا رو شکر که اومدی ،  باید منو از این زندون در بیاری .
– دیوونه یه امتی رو نگران کردی حالا به فکر فراری ؟ میدونی الان چند نفر اون بیرون نشستن ؟
– اونجا کسی نگران من نیست ، همه نگران خودشونن !
– بی انصاف نباش ، حداقل به اون عشق جدیدت می گفتی ، بنده خدا هی داره بال بال می زنه !
– صلح ندونستم در ضمن این چیزا به تو مربوط نیست !
– چطوریه که وقتی میای غذا بخوری این چیزا بهم مربوطه ، الان مربوط نیست؟
– تو رو خدا گیر نده ، فعلا یه فکری کن از این اتاق کوفتی در بیام ، بعدش میشینم همشو برات تعریف می کنم .
– چیکار کنم ، من که فکری ندارم !
– یه جوری اینا رو دست به سر کن !
– چجوری ؟ اون بیرون عینِ میدون ِ جنگه ! زنتو و عشقای قدیم و جدیدت کلا تو میدون نبردن و همینجوری از خجالت هم در میان ! هر کی بره بینشون خونش حلاله ! من که طرف هیچکدومشون نمی رم !
– من نمی دونم باید یه کاری برام بکنی ! یه لباس ضدگلوله ای ، چیزی پیدا کن ! من اینجا پدرم در اومد !
– مگه من آرنولدم ، کاری از دستِ من بر نمیاد !
– تو سوپرمنی ! تو عزیز دلی ، تو دوست جون جونی منی و کمک می کنی من از اینجا برم بیرون ، فهمیدی ؟
– چه گیری افتادم از دست تو !

دیدگاهتان را بنویسید