تاریکخانه / نارفیق

You are currently viewing تاریکخانه / نارفیق

گاهی تنها تر از همیشه می شوم ، تنهاتر از همه روزهای قبل ، تنهاتر از لحظه ای که می گذرد ، تنهای تنها …
لحظات تنهاییکه در آن همه چیز جور دیگریست ، زندگی رنگ دیگری دارد و همه چیز و همه کس روی دیگری از خود را نشان می دهند ، غرق می شوم در این داستان تنهایی و من می مانم و داستان کوتاه زندگی طولانی و پرپیچ و خم زندگیم ! من می مانم و فکری که لحظه به لحظه همانند خوره به جانم می افتد و همچون موریانه از درون تهی ام می کند ، تهی می شوم از آنچه اندوخته ام ، از آنچه که با رنج و عذاب و هزار سختی در خود ساخته ام ، طوفان تنهایی گاه و بی گاه می آید و ساخته هایم را با خود می برد و روحم را از احساس خالی می کند ، روحی خسته و تنها که جز تنهایی یاری ندارد و بی خبر از همه جا به نارفیق تکیه می کند که در کمین است مثل همیشه خنجری از پشت بزند و دنیای خیالیم را نابود کند و تاریکی را بر همه دنیایم بگستراند .
و دوباره من می مانم و تاریکخانه ای که حتی سایه هم در آن نامرئی است و دوباره من می مانم دنیای ویرانم !

دیدگاهتان را بنویسید