تاریکخانه / آتش زندگی

You are currently viewing تاریکخانه / آتش زندگی

در همین لحظه که از تو دورم ، یادت همیشه و همه جا نزدیک من است و ذهن من دگیر خاطراتی که رنگ سیاهی بر روزگارم پاشیده و خورشید دنیای ویرانم را گرفته و همه چیز و همه جا را تیره و تار کرده ، تو غرق دنیای دیگری هستی ، دنیایی نه چندان دور از روزهایی که زندگیت در کنار من شیرین بود ، زندگی کامیابی که ساده و راحت پیش می بردی و درست در آن لحظه هایی که حس کردی زندگی را برایم شیرین می کنی ، همه چیز را از ریشه نابود کردی ، شکستی و آتش زدی !
سفرت را در دنیای من پایان دادی و رفتی و سخاوتمندانه همه چیز را برای من به یادگار گذاشتی ! یادگاری که جز درد و زخم و خاطره هیچ ارمغانی برایم ندارد … کابوس های گاه و بیگاه ، خواب های تکه پاره ، رویاهای بر باد رفته و امیدهای واهی و مشتی قرص ریز و درست که تنها مرهمی است بر بیداریم و نتیجه اش خواب و کابوس و ترس و دوباره بیداری است از خوابی در آن میروی و بازگشت به دنیایی که تو در آن رفته ای !
تکرار دنیای ویران من … هر روز و هر شبست در این تاریکخانه دل ، بی آنکه زمان موثر باشد و گردش روزگار حتی ذره ای از غم هایم را به باد فراموشی بسپارد ، همه چیز آن به آن و لحظه به لحظه مثل تصویری رویایی از دنیایی خیالی جلوی چشمم می گذرد و تکرار می شود و تکرار … تکرار …

دیدگاهتان را بنویسید