داستان طنز شرکت / بخش پانزدهم / رمز موفقیت

You are currently viewing داستان طنز شرکت / بخش پانزدهم / رمز موفقیت
 ” رمز موفقیت” آخرین بخش از فصل سوم مجموعه طنز شرکت می باشد …
– یه دیقه زبون به دهن بگیر! این سوییچ رو هم بگیر، روبروی بیمارستان، ماشینم پارکه، بری بیرون معلومه، منم سریع خودمو میرسونم.
اصلا نفهمیدم چطوری سیم و سرم رو قطع کردم و سریع لباسا رو پوشیدم. پشت در منتظر زنگ بودم که فرار کنم، ده دقیقه ای منتظر بودم که بالاخره گوشی زنگ خورد وآروم و بی سر و صدا رفتم بیرون، سرمو پایین انداختم و سریع رفتم به طرف در خروجی. از بیمارستان که بیرون رفتم، سریع خودمو به ماشین رسوندم. نشستم تو ماشین و یه نفس راحتی کشیدم! بالاخره تموم شد! صندلی ماشین و عقب زدم و چشامو بستم!

– خوب میخوابیا!
– ها ؟ چی میگی بابا، پدرم در اومد این چند روز!
– خوبه والا، یه لشکر زن و دختر اونجا نگرانت وایسادن و سر تو دعوا میکنن بعد تو خسته هم می شی؟
– به من چه بابا! هرکی صدا و ظاهر آراسته داشته باشه که نباید با منشی بشه! بعدشم اگه منشی بشه نباید با رییسش دوست شه، مگه نمی دونستن من زن دارم؟
– زنت بنده خدا که نمی دونست!
– اون موقع که زن نداشتم! حالت خوب نیستا!
– من نمی دونم تو چی داری که این ملت اینجوری تو کفت موندن!
– یعنی چی ؟
– تو نه قیافه داری، نه اخلاق داری! نه سوادت بالاس، نه کار و بار درست حسابی داری!
– عزیز من هر کاری یه اصولی داره!
– اونوقت اصول کار شما چیه آقای مهندس؟
– فعلا آتیش کن بریم!
– چشم استاد ……. خب استاد می فرمودین …
– ببین پسرم ، مثل من بودن که کاری نداره ، فقط یه چیز میخواد!
– چی؟
– شرکت!
– شرکت؟
– آره، یه شرکت که ماهی یه بار منشیش عوض بشه و دفتر و میز و صندلیش نشون بده که مدیر عاملش پولداره!
– پس بگو رمز موفقیت پوله! یه ماشین خوب داشته باش، پر خیابون عاشق سینه چاکه!
– آره، رمز پوله ولی خب شرکت کلاس داره، الکی نیست! ببنین کیا دور و بر من هستن؟ اینا تو خیابون پیدا میشن ؟ هنر شرکت اینجاس که معلوم میشه، میخوای با هم شراکتی شرکت بزنیم؟ وضع تو هم خوب میشه!
– فعلا تو برو این گندی که زدی رو جمع کن، شرکت زدن پیشکشت!
– من برا خودت میگم، این چیزا که مهم نیست، سه سوت جمع میشه!
– آره جون خودت!

دیدگاهتان را بنویسید