تاریکخانه / روزهای خاکستری

You are currently viewing تاریکخانه / روزهای خاکستری

غرق در این روزهای تنهایی، من مانده ام و دیوارهای سیاه این اتاق تاریک، من مانده ام و درد بی کسی و جولان خاطرات تلخ و دردناکی که دیده ام را خیس و دلم را خون کرده اند.
تنها ماندنم در این روزها، چندان غریب نیست و این تنهایی همیشه و همه جا کنارم بوده است و درد شیرینی را بر من ارزانی داشته ، دستِ کم هیچگاه و در هیچ شرایطی مرا تنها نگذاشته است.
این روزها که کم و بیش همه از من دور شده اند و هیچکس توان ماندن در حوالی دنیای مرا ندارد، تاریکی و تنهایی مرا رها نمی کنند تا بدانم و باور کنم که من از جنس همین سایه ها هستم و سیاهی من، تنها ارمغانم برای کسانی است که عمدا و سهوا به من نزدیک شوند، همین تقدیر مرگبار است که مرا اینگونه تنها کرده و همه چیز و همه کس را از من گریزان کرده است.
هرچند تحمل این سرنوشت تیره بسیار سخت است، اما گاهی این روزهای سخت نیز جذابیت خود را دارد. این روزها گاهی آنقدر لذت بخش می شود که زخم هایی که خود بر روح و جانم وارد می کنم نه تنها دردناک نیست بلکه شیرین می شود، آنقدر شیرین که حداقل برای لحظاتی درد تنهایی را از ذهنم دور می کند و روحم را برای آنی آرام می کند، گاهی آنقدر این لحظات شیرین می شود که چند روزی را در این حال سر می کنم و روزهای خاکستری را در پس و پیش روزهای سیاهم می گذرانم. باید تجربه کرد تا فهمید!

دیدگاهتان را بنویسید