در سوگ …

You are currently viewing در سوگ …

آنقدر غرق ِ دردم که گاه زمانی برای تفکر هم ندارم! اسیر این دنیای ریاکار و مکررم و بی هیچ سلاحی، شکست می خورم و با روحی زخمی و بی جان آن به آن به مرگ نزدیک تر می شوم…
با حیاتی دردناک تر از صد مرگ، هر دم نفس هایم را بیهوده هدر می دهم و کنج زندان دهر می نشینم و با سکوتی پر از فریاد خاموشی آخرین کورسو های امیدم را به نظاره می نشینم…
اما بازهم دست تقدیر دست بردار نیست و با تمام توان زندگیم را نفرت انگیزتر و دنیایم را ویران تر می کند و مرا در این دنیای تنهایی، تنهاتر می کند. سرنوشت شاید برای من چیزی جز تنهایی و بی کسی ننوشته است و هر بار تاکیدی موکد می کند بر آنچه در قضای من و سایرینی چون من بی تغییر است و تقدیرمان را بارها بارها به ما ثابت می کند تا حتی… حتی لحظه ای ندای امید در ذهنمان طنین انداز نشود و باور کنیم آنچه باید را، آنچه نوشته شده است را و آنچه روی خواهد داد را!
در سوگ مردی بزرگ که دست تقدیر، با گرفتنش از من و دیگرانی چون من بار دیگر سرنوشتمان را یادآور شد و سایه تنهایی را بر زندگی ما افکند…
خدایش بیامرزد

دیدگاهتان را بنویسید