تاریکخانه / جهان بی پایان

You are currently viewing تاریکخانه / جهان بی پایان

هنوز هم دور می شوم، دورتر و دورتر…
گویی در این جهان هیچ چیز را پایانی نیست و آنچه هست همیشه هست و آنچه نیست هیچگاه نه بوده و نه هست و نه خواهد بود.
آمدن ها کنش وهم آلود ذهن من است و رفتن ها واکنش زبونانه ی روحم در تلاطم بحران های خود ساخته ی خودم. می نشینم و در درونم خیال تغییر می پرورانم و رویا می بافم و آنقدر غرق در دروغ های  متوهمانه ی خود می شوم که در بیرون به جستجوی آنچه می پندارم، می پردازم.
آنقدر در این تعقیب و گریز سایه ها پیش می روم که دستِ آخر باورم می شود که تغییری روی داده و با نهایت اطمینان از داشته های جدیدم سخن می گویم و سرمست از پیروزی هایم، دنیا را به چالش می طلبم و فراموشی پیشه می کنم و همچون پرنده ای سبک بال در رویاهای کودکانه خویش پرواز می کنم.
اما هیچ خیالی ماندگار نیست و دست تقدیر واقعی تر از آن است که به این راحتی مرا در دنیایم رها کند. دیری نمی گذرد که همه چیز بر ملا می شود و دنیای خیالیم بر سرم خراب می شود و داشته های مغرورانه ام به نداشته هایی حسرت بار تبدیل می شود و تاریکی و تنهایی کشنده جانشین روزهای شاد و زیبایم می شود.
هربار تجربه می کنم و عبرت نمی گیرم و دوباره و دوباره تکرار می کنم و بی هیچ توجیه و دلیلی بازهم دل به رویاهای بیهوده و پوچ خود می بندم و بازهم در این دور باطل قدم می گذارم و بازهم خود را شکنجه می دهم و بازهم رنج می کشم.
هنوز هم دور می شوم، هنوز هم از خودم گریزانم، هنوز هم شکسته می شوم، هنوز هم می میرم، هنوز هم زنده می شوم و هنوز هم زنده به گور می شوم.

دیدگاهتان را بنویسید