می شینم توی سیاهی
مثه سایه محو میشم
حرفی جز گریه ندارم
فقط از بی کسی میگم
میگم از دردا و غمهام
میگم از رنج و عذابم
روز و شب فرقی نداره
انگاری غرق یه خوابم
توی خوابی که تباهی
مثه سایه پا به پامه
زخم روزای شکستم
همیشه هر روز باهامه
مثل هر روز و همیشه
توی تکرارم اسیرم
مرور روزای رفته
بدجوری میکنه پیرم
پیر و تنها و غریبه
هنوز دنبال سرابم
روزای خوبی که نیستن
حتی یه آن توی خوابم
توی خوابی که تباهی
مثه سایه پا به پامه
زخم روزای شکستم
همیشه هر روز باهامه