سال مرگ / درد

You are currently viewing سال مرگ / درد

اگر این سال مرگ را پایانی نیست و سیاهی شبش به هیج روز روشنی ختم نمی شود، اگر من برای همیشه غرق مرگم و زندگی برایم بی معنی است و اگر دنیایم ویران است و همیشه ویران بوده و خواهد ماند، چه دلیلی برای گریز وجوداست؟ چرا خودم را در پستوی دروغ هایی که می بافم پنهان کنم و نپذیرم زمستان زندگی من را پایانی نیست و سالی برای تحویل وجود ندارد…
هر روز من این گونه گذشته، من، تماشاگر دنیای شاد و بهاری همه و همه خرسند از گرفتار نبودن در این دنیای تباه، من، در حسرت سرخوشی زندگی سایرین و سایرین گریزان از واگیری جذام تنهایی من، من در آرزوی یک خنده ساده و دنیا آرزومند اشک های من… همینگونه بوده و همینگونه خواهد بود، هنوز سرمای زمستان را حس می کنم، هنوز سیاهی شبم به اتمام نرسیده، هنوز سال من تمام نشده و هنوز بهاری نیامده…
دیگر نه مقاومت معنی دارد و نه امید، نه پیروزی و نه شکست، باید ماند اما نجنگید، چراکه جنگی وجود ندارد! نه دوستی وجود دارد نه دشمنی، همه و همه منم! من در دنیای کوچک خودم، بیرون از دنیای همه انسان ها، بدون هیچ اتصالی؛ تک و تنها در سلولی که دنیایم شده و یا دنیایی که سلولم شده… مهم نیست که چه نامی بر این حال و روزم بگذارم، مهم نیست توجیهم برای این روزها چیست و اهمیتی ندارد چه چیزی حقیقتآً این روزگار را برایم ساخته، مهم آن چیزی است که هست… اتفاقاتی که می افتد و احساساتی که در من برانگیخته می شود و می میرد… روزگاری که می گذرد، به بدترین و غم انگیزترین شکل ممکن… می گذرد و می گذرد و من ساکن، همینجا می مانم و درد می کشم و دستِ کم با درد کشیدنم، دنیایی را سرگرم می کنم…

این پست دارای 2 نظر است

  1. رامین

    مثل همیشه عالی …

    1. آرش

      ممنون از همراهی همیشگیت

دیدگاهتان را بنویسید