پایان / قسمت سیزدهم / دروغ

You are currently viewing پایان / قسمت سیزدهم / دروغ

اصلا نمی فهمم چه اتفاقی برام افتاده، نمی فهمم اینجا کجاست، چرا باید اینجوری بشه، نمی فهمم، ولی حقیقتش اینه که کاریم از دستم بر نمیاد، باید مثل تماشاچی داستان زندگی خودم و همه کسایی رو که دوستشون دارم رو ببینم و همه خیانتاشون رو ببینم و به روزایی نگاه کنم که برا من مثل جهنم بود و بقیه از عذاب من لذت می بردن، روزایی که من غم عاشقی داشتم و ازش با دوستم حرف می زدم، اون با عشق من بود و هر دو به من خیانت می کردن، واقعا دنیای جالبی بوده…
واقعا نمی فهمم این اتفاقا چی بوده، چرا بهشون فکر می کنم، چرا دربارشون حرف می زنم و اصلا دارم با کی حرف می زنم؟ با خودم؟ واقعا دیگه دارم دیوونه میشم…
کلاس درسی ساده، مثل همه کلاس های دانشگاه، گروهی دانشجو و استادی که ایستاده از اهمیت درسش برای آینده دانشجویان سخن می گفت، حرف های درگوشی دانشجویان و جزوه هایی که گاه گاهی نوشته می شد. سایه ای خسته که بر صندلی استاد نشسته بود و از زاویه ای نامانوس با خودش به دانشجویان می نگریست و رفتارشان را نظاره می کرد و در جستجوی چهره ای آشنا بود که خواهرش را در گوشه ای از کلاس پیدا کرد. از جایش بلند شد و به سمت خواهرش رفت و در صندلی کناری او نشست… با خود می اندیشید که چرا این بار به کلاس درس خواهرش آمده، خواهرش در داستان پر از خیانت زندگیش چه نقشی دارد و دروغ بزرگ خواهرش چه بوده؟
کمی بعد تلفن همراه خواهرش توجهش را جلب کرد، پیام هایی که به دور از چشم استاد نوشته می شد و در سکوت پاسخش خوانده می شد. عاشقانه های خواهرش و دوستش و حتی چیزی فراتر از آن…
– دوست دارم…
– دروغ می گی، مثل همیشه!
– چرا فکر می کنی دروغ میگم؟
– چون کاملا واضحه!
– واضح؟ اشتباه می کنی! من واقعا عاشقتم…
– عشق؟ این عشقه؟
–  پس چیه؟ چرا عشق منو قبول نداری؟ چرا منو دوست نداری؟
– من عاشق کسی میشم که عاشقم باشه درست مثل داداشم، می دونی که!
– منظورت اینه که اون دختره عاشقشه؟
– آره، بدون داداشم نمی تونه زندگی کنه، برا همینم داداشم عاشقش شده و همه زندگیشو به پاش ریخته.
– اشتباه می کنی، اینطوری نیست!
– چرا اشتباه می کنم، کافر همه را به کیش خویش پندارد…
– مجبورم نکن کاری رو انجام بدم که دلم نمی خواد.
– مثلا چیکار کنی؟
– بهت ثابت کنم که دروغ میگه.
– ثابت کن
– باشه، من بهت ثابت می کنم که اشتباه می کنی.
– چطور؟
– وقتی من و با اون دختره دیدی باورت میشه، اون دختره فقط نقش عاشقا رو بازی می کنی، حالا می بینی که عاشق منم میشه.
– اگه بهم ثابت کنی که دروغ میگه، منم باور می کنم که عاشقم هستی.
– باشه، بهت ثابت می کنم.

دیدگاهتان را بنویسید