نامه / بخش دوم / امید

You are currently viewing نامه / بخش دوم / امید

۱ ژوئن ۱۹۴۴
نمی دانم از کجا شروع کنم و از چه برایت بگویم!
از این روزها بگویم، از تنهاییم در این ناکجا آباد، از دلتنگی های بی پایانم و یا از بغض و اشک های گاه و بیگاهم… هر چند سال هاست می نویسم و هیچگاه نوشتن برایم سخت نبوده است اما باورکردنی نیست که نوشتن و گفتن از احساساتم این روزها برایم اینقدر سخت و طاقت فرساست.
هنوز هم نمی دانم برای نوشتن باید از کجا شروع کنم، آنقدر حرف های ناگفته در ذهنم جاری است که نمی دانم کدامش را برایت بازگو کنم. می خواهم از احساسم با تو سخن بگویم اما دلتنگی مانعم می شود، می خواهم از دلِ تنگم با تا بگویم اما رویاهایم مانعم می شود و می خواهم از رویاهایم برایت بگویم اما دوریت وجودم را به آتش می کشد.
شاید نبودنت و دلتنگی من بیش از هر چیز احساس و رویاهایم را متأثر کرده اند، خاطراتت، صدایت، نگاهت و آرامشی که با بودن کنارت داشتم، هر روز این سفر را بر من زهر کرده است و دلتنگی نبودنت هر روز و هر شبم را غم انگیزتر از قبل می کند. یاد آخرین لحظاتی که در کنارت بودم به مانند تلی از هیزم، آتش دلتنگیم را شعله‌ور تر می کند و تحمل این روزها را دشوار و دشوارتر.
اگر بخواهم از دلتنگی و تنهاییم برایت بگویم صدها نامه هم کافی نیست و این قصه سری دراز دارد، حقیقت این است علیرغم میل باطنیم، مجبورم اینجا باشم و باید در این دنیای ویران سر کنم، اما با این همه دستِ کم نمی خواهم این فرصت های کوتاه هم صحبتی با تو را با نوشتن از غم های این سفر و داستان دلتنگی ها و تنهایی هایم از دست بدهم و حرام کنم.
با اینکه حتی یک لحظه هم به دوری از تو و این سفر فکر نکرده بودم اما آن روزها که به اجبار راهی این سفر شدم تنها یک چیز باعث می شد که آرام باشم و بدون ترس از شکست و فنا گام در این مهلکه بگذرام؛ امید ، امیدم به آینده با تو محرکی بود که مرا به هر چه سریع تر گذراندن و به پایان رساندن این سفر بیهوده وا می داشت و امروز هم تنها دلیل بودن و نفس کشیدنم همین امید است…
هرچند هرگز نمی خواستم احساسم را باور کنم و میان این روزها و سال های پیشین زندگیم تفاوتی قائل شوم اما تضاد عجیبی که میان این روزها و روزگار پیشینم وجود دارد همه چیز را در من تغییر داده است. عشق و امید به آینده با تو، تفاوت امروز با همه ی زندگی من است، تفاوتی اعجاب انگیز که معجزه وار دنیایم را دگرگون کرده و آینده را برایم ممکن… امیدی که برای اولین بار در زندگیم احساس می کنم، حسی که برای من نا آشناست، حسی که به دنیایم رنگ و بویی دیگر بخشیده و جهانم را زیر و رو کرده است. ناامیدی ها، دردها، غم ها و تنهایی ها همگی از وجودم رخت بر بسته اند و تنها شعله های آرزوی دیدار تو، بودن در کنار تو و زندگی با تو در وجودم زبانه می کشد و تنها غمم دلتنگیم برای توست.
هنوز هم تمامی لحظات روزهایی که در کنارت بودم به مانند نمایشی بی پایان در ذهنم می گذرد، روزهایی که بهترین خاطرات زندگیم را برایم ساخت و خوش بینی به آینده را به من هدیه داد… عشقی که مرا از یأسِ زندان تاریک جهانم رها کرد و امید، روشنایی و آزادی را برایم به ارمغان آورد.

امید دومین بخش از داستان کوتاه نامه

دیدگاهتان را بنویسید