نامه / بخش سوم / خواب

You are currently viewing نامه / بخش سوم / خواب

۸ جولای ۱۹۴۴
همین موقعیت های گاه و بیگاه نوشتن یک برگ نامه، این روزهای مرا دگرگون کرده، همین چند خطی که برایت می نویسم، مهمترین امیدم برای زنده ماندن در این روزگار خونین است و همه ی فکر و ذکر هر لحظه ام نوشتن همین نامه است. شاید ثانیه ای نباشد که به نوشتن برایت نیندیشم، دائماً در حال اندیشیدن به حرف هایی هستم که با تو دارم و هزاران جمله، یک به یک در ذهنم می آیند و می روند، جمله هایی که گاهی عالی هستند و لایق و گاهی معمولی و نالایق! البته جمله ها هم باید لیاقت داشته باشند! لیاقت خوانده شدن توسط تو…
برای نوشتن این نامه، هزاران جمله داشتم، هزاران حرف نگفته و هزاران قصه تازه اما… اما یک اتفاق همه چیز را تغییر داد! بیش از یک ماه تفکر برای نوشتن نامه ای در خور، یک شبه بر باد رفت.
برای از بین رفتن همه آنچه که در ذهنم پرورانده بودم یک خواب کافی بود… یک خواب کوتاه…

اینجا، در میان همه این همهمه ها، فریاد ها و ناله ها، کمتر فرصتی برای خواب، مغتنم است. دیشب اما، در یکی از همین دقایق کوتاه خوابیدن، اتفاقی افتاد که پس از مدت ها لبخند را به لبم آورد و لحظه ای شیرین را در میان همه این تلخی ها برایم رقم زد. هر چند صدایی ناهنجار، مرا از رویایم خارج کرد و بازهم چشم هایم را به جهانی گشود که هیچ رنگی از تو در آن نیست، اما خاطره شیرین شادی ام در خوابی که حتی آن را به درستی به خاطر نمی آورم، برایم آرامشی را به ارمغان آورده است که شگفت انگیز است.

خاطرم نیست کجا بودیم، خاطرم نیست چه زمانی بود و حتی خاطرم نیست با هم از چه سخن گفتیم، اما می دانم در کنارت بودم، با تو سخن می گفتم و به تو نگاه می کردم… حتی در خواب دیدن همین ها هم برایم کافی بود تا شادترین انسان روی زمین باشم و بی هیچ نگرانی از زندگی لذت ببرم و خوشحال باشم از تحقق رویایی که همواره آرزویم بوده است، رویایی که تا چندی پیش حتی خوابش را هم نمی دیدم و حالا به لطف تو، دستِ کم می توانم خوابش را ببینم و لحظاتی را، هر چند در خواب ، شاد باشم…

آنقدر ازین رویای شیرین شاد بودم که حتی تا ساعاتی پس از بیداری و در میان همه قیل و قال های پیرامونم لبخندی بر لب داشتم بی توجه به هر چیزی، فارق از غم و اندوه های جاری در دنیا، با خیال تو خوش بودم و باکی از هیچ کس و هیچ چیز نداشتم و در خیالاتم، بیشتر و بیشتر به پیش می رفتم…

اما حیف… صد حیف که هر چه زمان می گذرد، بر فاصله ام از حس خوب رویای خواب آلودم افزوده می شود و دلتنگی شدیدتر و شدیدتر می شود و این تجربه رویایی، دلیلی می شود برای دردناک تر شدن دلتنگی هایم و با نگریستن به این دنیای غریب دلم می گیرد… هر آن بیشتر از آنِ پیشین دلم می گیرد…

هر چند این رویای شیرین با همه ی حس های خوب و آرامشش، به چشم به هم زدنی نابود شد و باز هم من ماندم و دنیایی که نه امروز و نه هیچوقت دیگر جزئی از آن نبودم، اما همین آرامش کوتاه برایم آن چنان ارزشمند است که حاضر خواهم بود، دردهایی صدهایی برابر امروز را تحمل کنم و راهی هزاران برابر آینده را بپیمایم و به آنجا برسم که دستِ آخر، یکجا، یکبار و برای یک لحظه، در بیداری و با هوشیاری کامل بودن در کنارت را تجربه کنم و به آرامشی حقیق دست یابم.

خواب سومین بخش از داستان کوتاه نامه

دیدگاهتان را بنویسید