نامه / بخش ششم / تأثیر

You are currently viewing نامه / بخش ششم / تأثیر

« تأثیر » آخرین قسمت از فصل اول داستان کوتاه نامه است.
۱ نوامبر ۱۹۴۴
شاید این نوشتن ها بیهوده باشد، این نامه ها، این داستان ها و این حرف ها… شاید همه این ها بی تأثیر باشد، درست مانند دنیایی که همیشه در آن بوده ام اما هرگز تأثیر خاصی بر آن نداشته ام، عمری که تلف کرده ام اما هیچ اثری از خود بر جای نگذاشته ام و تجاربی که گذرانده ام اما هیچ درسی از نیاموخته ام. سال ها می گذرد، ظاهراً من، بخشی از جریان جاری این جهان بوده و هستم، اما بود و یا نبودم نه تأثیر بر هیچکس و هیچ چیز نداشته است، تنها حاشیه ای در خاطرات چند نفر و نامی باز مانده از گذشته در ذهن هایی که حتی تصویری برای تجسم این نام در خاطرشان نیست.

همین بودن و در حقیقت نبودن، در کنار زندگی در دنیایی در خودم، مرا به اینجا رسانده است، نه درسی برای آموختن وجود داشته و نه حسی برای زندگی! همین ها شاید دلیلی بر این باشد که همواره من، احساس و عملم را بیهوده جلوه داده و از من جز سایه ای بی رنگ، آن هم در ذهن عده ای قلیل تصویری باقی نمانده است و دورتر و دورتر شدن از من به مانند مسابقه ای شده که هر که فاصله ات بیشتر باشد، پیروز تر است.

شاید این ها همواره آخر قصه من و آدمیان افرادم باشد، اما آغاز قصه هرگز این گونه نیست… کسانی بوده اند که مرا جزئی از جهانشان پنداشته اند، مرا خانواده، دوست و حتی همراه خود نامیده اند و از سالیان درازی سخن گفته اند که در آینده با من خواهند داشت. آرزوهایی شیرین و دور و دراز که حداقل فکر کردن به آن حس خوبی را به آن ها و حتی من منتقل می کرد…

اما… اما این تخیلات، تنها در حد خیالاتی واهی باقی ماند و هیچگاه به واقعیت بدل نشد… این داستان تکراری و بیهوده، بارها و بارها تکرار شده، شاید در نگاه اول باور کردنی نباشد، اما در همه این داستان ها، سرانجام یکسان بوده است. فرجامی که قطعاً از واقعیتی خاص نشأت می گرفته و مطمئناً در همه این داستان ها وجه اشتراکی وجود داشته است… من!

من، چندین و چند نفر، داستانی که همیشه آغاز و پایانش یکسان است! تکرار چرخه ای معیوب که همیشه و همه جا برای من روی داده است و مرا از همه چیز دور ساخته است؛ نه درس عبرتی و نه تجربه ی گرانبهایی، نه آموخته ام که چگونه دوست داشته باشم و نه می دانم که چرا سرنوشتم اینگونه شده است، تنها یاد گرفتم که برای غرق نشدن در این تکرار مکرر، در ابتدای ورود دوباره به آن، به انتهایش بنگرم، عاقبتش را بگویم و خود و دیگران را از قرار گرفتن در این جاده بن بست، باز دارم…

شاید نامش استثنا باشد، شاید تفاوت و یا شاید هم خیالاتی واهی، اما واقعیت این است که این بار، برای نخستین بار در طول زندگی من، این من هستم که می خواهم در این راه گام بگذارم و از خیالاتم برای آینده ای بگویم که تو، نقش اصلی آن را برعهده داری و رخ دادنش تنها با تو مفهوم می یابد… آینده ای که شاید دست نیافتنی به نظر برسد اما از نظر دست یافتنی و شدنی است. همین امید به آینده ی متفاوت است که انگیزه ای برای همه چیز شده است، نوستن این نامه ها، دلتنگی هایم و حتی زنده ماندنم… همین آینده با توست که مرا چه در این دنیای ویرانه و چه در دنیای سیاه درونم زنده نگاه داشته است… و این تأثیر تو بر زندگی من است…

تأثیر ششمین بخش از داستان کوتاه نامه

دیدگاهتان را بنویسید