نامه / بخش هفتم / زخم

You are currently viewing نامه / بخش  هفتم / زخم

« زخم » اولین قسمت از فصل دوم داستان کوتاه نامه است.

۵ دسامبر ۱۹۴۴

در روزهایی که یکی پس از دیگری بی تو و دور از تو اما با یاد تو سر می شوند، هیچ چیز به مانند دلتنگی محرکم برای نوشتن این نامه ها نیست. نامه هایی که هرچند جز احساسات هر لحظه ام، نه مضمون دیگری دارند و نه می توانند داشته باشند، امیدی برای گذران روزهایم است. روزهایی که با نبودت دردها می کشم و اشک ها می ریزم و با خیال دیدار دوباره تو، مرهمی بر زخم های قلبم می گذارم. زخم هایی که روز به روز دردناک تر می شوند…

بودن در اینجا، در میان کسانی که هیچگاه برایشان اهمیتی نداشته ام، شاید به ظاهر مرا تنها تر از قبل کرده باشد، اما حقیقت این است، مدت هاست اگر در میان هزاران نفر هم باشم، احساس تنهایی می کنم… تنهایی عجیبی که حسی دردناک است و از هر زخمی کشنده تر و تنها یک درمان دارد… تو… تویی که دوریت عذاب آور ترین غم زندگیم است و دیدارت بزرگترین رویایم، بودن در کنار نهایت آرزو هایم و نبودنت سخت ترین حادثه زندگیم…

این روزگار پر از آلام را تسکینی نیست جز دیدار تو، یاد تو و حتی نوشتن برای تو. همین چند خط نامه ی ساده و مهمل گونه، که شاید به نظرت بی معنی و بیهوده باشد، همین نامه ای که شاید قادر به زنده کردن حتی یک خاطره از من برایت نیست و شاید نتواند تصویری کوچک از مرا در ذهنت مجسم می کند، برای من متفاوت ترین اتفاق زندگی است…

همین نامه هاست که به یادم می آورد، شاید کسی باشد که نامه هایم را بخواند، حرف های مرا بشنود، لحظه ای به یادم آورد، از من خاطره ای داشته باشد و برایم ارزشی قائل شود… شاید هم، این نامه ها به دست هیچکس نرسد! هرگز واقعاً خوانده نشود و حتی هیچگاه نشانی از من را بر جای نگذارد…

پندارهای خوب و بدی که گاه و بیگاه در ذهنم جاری می شوند و مرا به خود مشغول می کنند، چه به این امیدوار باشم که تو در انتظار نامه هایم هستی و چه غرق در افکار سیاه و بیهوده ای شوم که تو مرا از یاد برده ای، هیچ چیز نمی تواند شعله ی عشقی که تو در من افروختی را فرو نشاند و این داستان را ادامه ایست که برای من همه ی زندگی است و پایانش، پایان همه آن چیزی است که همه عمرم را برای به دست آوردنش تلاش کرده ام.

هرگز نمی توانم فرجام این عشق و این احساس را پیش بینی کنم ولی می توانم با تمام وجود، از این روزهای تلخ بگذرم، زنده بمانم و برای زندگی شیرینی تلاش کنم که تو، دلیل، علت و باعث آن هستی.
روزگاری که خوشبختی را حس کنم و برای اولین بار از صمیم قلب شاد باشم و امیدوارم… امیدوارم برای تو نیز سرشار از شادی باشد و تنها دستاوردش شادی حضور تو در کنارم نباشد، بلکه بودن من نیز به تو، هرچند کم و بی مقدار، شادمانی ببخشد و دنیای ما با هم، در کنار هم و برای هم باشد…

مدت هاست که تو، عشق تو، دلتنگی تو، رویاهای بی پایانم برای تو و راه دور و دراز رسیدن به تو، دنیای کوچکم را فرا گرفته و زندگیم بی فکر و خیال تو بی معنی است و این احساسات بدون وجود تو نابود می شوند…

این نامه ها نیز همین گونه اند، بی نگاه تو بی مخاطب، بیهوده و بی ارزشند…

زخم هفتمین بخش داستان کوتاه نامه

دیدگاهتان را بنویسید