نامه / بخش نهم / امشب

You are currently viewing نامه / بخش نهم / امشب

۹ فوریه ۱۹۴۵
شاید گفتن اینکه در این روزها همه ی وقتم صرف این می شود که برایت چه بنویسم، تکراری باشد، اما حقیقت همین است… نوشتن برای تو تنها تفکر جاری در ذهنم است، همه روزه مرا به خود مشغول می کند و مهمترین دلیلم برای تحمل این روزهاست. بالاخره و پس از مدت ها، امشب برایم موقعیتی پیش آمده تا در زمانی که همگان با خوابی آسوده، خود را التیام می بخشند، نامه ای برایت بنویسم… نامه ای که آنی نیست که باید باشد و فرصت نگاشتن آنچه در این روزها اندیشیده ام را به باد خواهد داد…

این بار دیگر خبری از خواب شیرین و حس وصال نیست، امشب همه چیز متفاوت است، غم آنچنان بر من مسلط شده و چنان حس بدی در وجودم رخنه کرده که بغض و اشک هیچ اثری ندارد… نه درست می دانم که منشأ این حالِ بد چیست و نه راهی برای پایانشان دارم… زخم هایی سر باز کرده اند که هرگز درمانی برایشان نیافته ام، نمی دانم چرا و چگونه، اما این زخم ها سر باز کرده اند و اندوه این روزها وجودم را در بر گرفته است…

می گویند در بدترین حال ها، سخن گفتن با یک دوست می تواند کمی التیام بخش باشد، اما برای منی که در اینجا حتی یک دوست هم ندارم؛ راهی جز نوشتن همین نامه و از دست دادن فرصت سخن گفتن با نیست. در این ویرانه نه کسی هست که صدای فریادم را بشنود و نه کسی هست که بخواهد سکوتم را بشکند! نه گوشی شنوایی و نه چشم بینایی، بسیارند کسانی که انتظار می کشند تا مرگم را ببینند و کم نیستند آن ها که از زنده ماندم ناخشنودند… هر چند در این ماه ها، هیچگاه نمی خواستم از حالِ بدم برایت بنویسم، اما امشب حالم متفاوت است. چنان در هم شکسته شده ام که راهی جز نوشتن از این حالِ بد برایت ندارم…

در ایام گذشته، هرچند حال و روزم در اینجا آنچنان هم خوش و خرم نبوده است! اما با یاد تو و آروزی دیدار مجددت، قابل تحملش می کردم… امشب اما داستان فرق می کند، من غرق در احساسات دردناکی هستم که عاملی برای بغض گلویم است و دلیلی برای اشک هایم. اشک هایی که می ریزند و بی هیچ نتیجه ای می روند، نه کمی از غم هایم می کاهند و نه این بغض سنگین را پایان می دهند.

نه دقیقاً می دانم که چگونه به این حال و روز افتاده ام و نه می توانم بگویم که نمی دانم علت این احساس دردناک چیست. شاید شکست ها، غم ها، دلتنگی ها و نیرنگ ها بیش از توان من شده اند، شاید دیگر تاب این زندگی را ندارم، شاید ضعیف تر از آنم که این روزها را تحمل کنم و شاید چیزی در وجودم هست که این وضع را برایم غیر قابل تحمل کرده است…

هر چه هست امشب من هستم و این احساسات بیهوده و دردهایی که حتی نفس کشیدن را برایم سخت کرده اند. شاید نوشتن این چنین نامه ای اشتباه باشد و شاید از خواندنش پشیمان باشی، اما در روزهایی که هیچکس برای سخن گفتن نیست، همین چند خط یاوه می تواند مرهمی باشد بر دردهایی که می کشم…

امشب نهمین بخش از داستان کوتاه نامه

دیدگاهتان را بنویسید