نامه / بخش دوازدهم / ممکن

You are currently viewing نامه / بخش دوازدهم / ممکن

« ممکن » آخرین بخش از فصل اول داستان کوتاه نامه است.

– سلام

– سلام پسرم.

– مادر بزرگ امنتتون رو براتون آوردم.

– همه رو خوندی؟

– آره… همه رو خوندم.

– امیدوارم بهت کمک کرده باشه.

– آره خیلی کمک کرده. واقعاً ممنونم.

– خدا رو شکر

– من دیگه با اجازتون برم…

– برو پسرم، هدا به همرات.

– خداحافظ

« هنوزم برام باورکردنی نیست، این نامه ها، عشق، دوری، غیرممکن! باور نمی کنم که عشق یه نفر اینقدر قوی باشه که حتی تو میدون جنگ هم به فکر نامه نوشتن باشه. اونم اینجور نامه هایی، داستاناش رو بگه، حرف هاشو بزنه و از درد و رنج هاش بگه. درد و رنج هایی که جنگ و قتل و غارت نیست، دوری و دلتنگی و تنهاییه.

باورم نمیشه، تنهای چیزی که می‌تونم بگم اینه هنوزم تو شوکم! دنیای آدما چقدر می‌تونه متفاوت باشه، هر کسی فکر می‌کنه هر چی رو که می‌بینه، احساس می‌کنه و باور می‌کنه، بهترینه! ولی اینبار بهم ثابت شد که هنوزم خیلی مونده تا بتونم به خودم بگم عاشق، واقعاً زوده.

راست میگن زندگی همه‌ی آدما پرِ از درسه! این نامه ها هم پر بودن از کلی درس، درسایی که شاید هیچوقت نمی تونستم یادشون بگیرم. خدا رو شکر که این نامه ها به دستم رسید. تجربه‌ی خیلی جالبیه، این که از عشق یه نفر دیگه، اونم کسی که هم خون من بوده، درس بگیرم. پدر مادربزرگم کسی بوده که تونسته غیر ممکن زندگیش رو ممکن کنه و حالا منم می‌خوام که غیر ممکن زندگیم رو ممکن کنم. اگه اون تونسته پس منم می‌تونم…

شاید هنوزم باورکردنی نباشه که چندتا نامه‌ی قدیمی اینقدر منو برای به دست آوردن عشقم مصمم کرده، ولی واقعیتش اینه که حالا بیشتر از هر وقت دیگه ای به عشقم باور دارم و می‌دونم که می‌تونم به عشقم برسم، چون دیگه هیچ چیزی تو دنیا برام غیر ممکن نیست…

حتی نوشتن نامه برای تو…»

ممکن دوازدهمین و آخرین بخش از فصل اول داستان کوتاه نامه

دیدگاهتان را بنویسید