نامه / بخش یازدهم / غیرممکن

You are currently viewing نامه / بخش یازدهم / غیرممکن

۳۰ آوریل ۱۹۴۵
می گویند امروز آخرین روز است، دشمنان تسلیم شده اند، جنگ به اتمام رسیده و صلح آغاز شده است… پایان جنگ! آن هم به این زودی؟ غیرممکن است! باور نمی کنم امروز روز پایانی است! روز پایان جنگ، روز پایان سفر، روز ترک این سرزمین بی نام و نشان!

انتخاب آخرین کلمات، ساختن آخرین جملات و نوشتن آخرین نامه… هنوز هم باورش برایم سخت است، نوشتن آخرین نامه… واقعاً چه حرفی برای گفتن باقی مانده است؟ چه داستانی ناگفته مانده است و چه جملاتی جا مانده اند و بر کاغذ جاری نشده اند؟

هنوز سخنان بسیاری باقی مانده… سخنانی که هر لحظه در ذهنم جاری هستند، افکاری که رویاهایم را ساخته اند، داستان هایی که هنوز بیان نشده اند و رازهایی سر به مُهر که فاش نگشته اند…

۱۰ نامه، با همه یاوه هایی که در آن ها برایت بافته ام، تنها قطره ی کوچکی ای از دریای متلاطم افکارم است. افکاری که ماه هاست درگیر اتفاقاتی است که در درونم رخ داده اند، حوادثی غیرممکن که این روزها برایم ممکن شده اند و در من انقلابی به پا کرده اند…

۱۰ نامه، رهاورد من است از این سفر، سفری که جهانی جدید را برایم نمایان کرد، جهان درونم! همین کلمات و جملاتی که بی هیچ نظم و قانونی در کنار هم، نامه هایم را می سازند، روی دیگر مرا برایم نمایان کردند، جهان واقعی درونم را در من هویدا و مرا با منِ حقیقی ام آشنا نمودند. همین تفکرِ هر لحظه برای نوشتن هر نامه، رویاهای کودکانه برای آینده و یادآوری داستان های گذشته، برای اولین بار مرا با حقیقت درونم روبرو کرد و تصویر جدیدی از من را به من نشان داد.

۱۰ نامه، میراث من است برای تو، میراثی که هیچ سودی ندارد، به تو هیچ کمکی نمی کند و شاید ارزش نگهداری هم نداشته باشد. میراثی نه چندان باارزش و نه چندان مفید. چند خط نوشته بر روی چند کاغذ تکه و پاره…

در میان همه این روزها که به نوشتن نامه هایم می اندیشیدم، حتی یک لحظه هم به نوشتن آخرین نامه فکر نکرده بودم، تنها به دلتنگی، دوری، غم و دردهایی که اینجا داشتم می اندیشیدم و با تجسم پایان سفر، عشق، شادی و روزهایی که خواهند آمد، زخم هایم را التیام می بخشیدم… حالا اما خود را در وضع غریبی می بینم. سفر خاتمه یافته، معدود نامه هایی نوشته شده و بسیار نامه ها باقی مانده، هیچ نامه ای پاسخی نداشته و هیچ اتفاق تازه ای نیفتاده است… بودن هایی که با این سفر به نبودن تبدیل شدند، هنوز هم پابرجا هستند و دلتنگی هایی که هر روز بیشتر شده اند، همچنان بیشتر می شوند… انچه غیرممکن بوده، هنوز هم غیر ممکن است و آنچه دور بوده هنوز هم دور…

تو، در دور دست ها، بی خبر از من و آتش درونم، به دور از من و عاشقانه های من، هنوز هم تنها غیرممکنی هستی که در دنیای من غیرممکن مانده ای…

غیرممکن یازدهمین بخش از داستان کوتاه نامه

دیدگاهتان را بنویسید