داستان روزگار تنهایی / بخش چهاردهم / اشتباه

You are currently viewing داستان روزگار تنهایی / بخش چهاردهم / اشتباه

– همه‌ی ما روزایی داریم که حس خوبی بهشون نداریم. ناراحت، خسته، غمگین و حتی زخمی هستیم و دلمون می‌خواد که هر چه زودتر اون حس‌ها تموم بشن، ولی همیشه همه چیز اون طوری نیست که ما می‌بینیم. شاید ادامه‌ی ارتباط شما فقط گوشه‌ای از یک تصویر بزرگ بوده که تو فقط یه قسمت کوچیکش رو دیدی. شاید وقت بیشتری احتیاج بوده، شاید هم اساس ارتباط شما از اول اشتباه بوده…

– گفتن این حرفا امروز راحته، شاید اون وقتا منم همین فکرا رو تو سرم داشتم ولی حقیقتش اینه که چه من همه چیز رو سطحی دیده باشم، چه همه‌ی واقعیت‌ها رو دیده باشم و چه اساس ارتباط ما اشتباه بوده باشه، اتفاقی که افتاده تا همین جاش هم موضوع ساده‌ای نیست، چه برسه به اتفاقاتی که بعدش افتاد؟

– چه اتفاقاتی؟

– حقیقتش اینه که من بعد از این که فهمیدم که عاشق شدم، نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و اشتباه بعدی رو هم انجام دادم. رفتم دوباره باهاش حرف زدم و ازش خواستم که نظرش رو عوض کنه. من همیشه برام سخت بود که چرا هر کسی که برای من مهمه و بهش حسی دارم، اونم همون حس رو بهم نداره. در عوض همه میگن دل به دل راه داره و از همون دستی که بدی، از همون دست می‌گیری. تمام زندگیم سعی کردم که با دوست داشتن اطرافیام، دلشون رو به دست بیارم. دسته هیچوقت موفق نشدم، ولی واقعاً تلاشم رو کردم. با تمام وجود می‌خواستم که دوست داشته باشم و دوست داشته بشم. مورنا رسماً آخرین تلاش من بود و هیچ نتیجه‌ای هم نداشت.

– این که دوباره باهاش حرف زدی و حرف دلت رو گفتی اشتباه نیست ولی این که فکر می‌کنی هر کی رو دوست داری اونم باید تو رو دوست داشته باشه اشتباهه! هیچ دلیلی برا این حرفت وجود نداره، درسته همه میگن دل به دل راه داره، ولی دوست داشتن یه جاده‌ی دو طرفس که هر آدمی باید بخواد توی این جاده باشه. اگه تو اون آدمی نباشی که به نظر طرف مقابلت دوست داشتنی میاد،‌ چه دلیلی داره که تو رو دوست داشته باشه. همونطوری که اگه تو از کسی خوشت نیاد و به نظرت دوست داشتنی نیاد، حسی بهش نداری، حالا هر قدر هم اون آدم تو رو دوست داشته باشه. خود من که این حرف رو می‌زنم با حرف موافق نیستم، ولی این اتفاقیه که داره توی دنیای ما میفته. درسته همه‌ی آدما هم این طور فکر نمی‌کنن ولی دوست داشتن دیگه اون ارزشی که باید رو نداره.

– پس تو هم با من نظرت یکیه! این حرفا که مردم مدام میگن همش کشکه! برای اینکه کسی عاشقت بشه باید چیزی بیشتر عشق داشته باشی. این داستانای عاشقانه که مردم میگن، لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، ویس و رامین همش داستانه! برای سرِ کار گذشتن امثال من که باورشون کردم…

– نه این جوریام نیست! تو رفتی و همه‌ی احساساتت، داشته‌هات، نداشته‌هات، امیدهات و ماامیدی‌هات رو به یه نفر گفتی. این که اون نفر هم همین حس رو به تو داشته باشه و بخواد با همه چیز تو بسازه، یه بحث دیگس. شاید به نظر تو همه چی خوب باشه، ولی ممکنه دنیایی که اون برای آینده خودش تصور می‌کنه با تصور تو از آینده یکی نباشه. عشق برای داشتن خوشبختی لازمه ولی کافی نیست. خیلی چیزای دیگه هم هست که باید باشن تا دو تا آدم واقعاً خوشبخت شن. اونم یه آدمه و نظر خودش رو داره، آینده‌ی خودش رو داره و احساسات خودش رو داره…

اشتباه کن، شانست را امتحان کن، ابلهانه بنگر، اما به حرکت ادامه بده. هرگز متوقف نشو…
توماس ولف، نمی‌توانی به خانه بازگردی

اشتباه چهاردهمین بخش از داستان روزگار تنهایی

دیدگاهتان را بنویسید