در میان همهی طوفانهای زندگی، لحظاتی هستند که نسیم آرامش را در دنیای ما به وزش در میآورند، از نگاهی دلنشین تا بارانی بهاری. گاهی اوقات کافی است چشممان را باز کنیم و آنچه در اطرافمان جاری است را با چشم دل ببینیم.
دنیای ما مالامال از طوفانهای ترسناک و مخرب است اما در میان همین طوفانها هم میتوان آرامش را تجربه کرد. رگبار بی امان باران، گاه میتواند آزار دهنده باشد و گاه آرامش بخشترین اتفاق دنیا. چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. زیر باران، چشمهای بسته و قطرات زندهی باران که صورت را نوازش میکند. آرامشی که از گریستن ابرهای سیاه و تاریک نشأت میگیرد. باران همان باران است، همان بارانی که گاه از رگبارش آزرده میشویم و از خیس شدن شکوِه میکنیم. همان بارانی که گاه سیلابی میشود و راه را بر ما میبندد و خانههاسمان را خراب میکند، و البته همان بارانی که عاشقانهها میسازد و آرامشها میبخشد.
امروز رگبار بارانی بهاری، آن هم در واپسین روزهای زمستان، برای من لحظهای آرامش را به ارمغان آورد. حسی که چندین و چند سال پیش تجربه کرده بودم و شاید تا سالیان سال دیگر تجربهاش نکنم. اما همین که هر از چند گاهی، ثانیهای دنیای درونم آرام میشود و تلاطمهای درونم فرو مینشیند، حس زنده ماندن را در من بیدار نگاه میدارد. همین هم کور سوی امیدی است که روزی بتوانم از مرگ باز گردم، دوباره زنده شوم و بار دیگر زندگی را تجربه کنم.
شک نکنید در این زندگی پر از تنهایی، شکست، غم و پوچی، هنوز هم هستند لحظاتی که درون ما را شاد کنند. لحظاتی که در اعماق وجودمان خرسندیم و از آنچه که هست راضی… آری، در همین طوفانها هم آرامش جاری است، شاید برای من نباشد اما برای تو هست! کافی است بخواهی، بپذیری، ببینی و حس کنی…