همه در جای خود مینشینند، همهمهی مردم فروکش میکند، سکوت بر فضای سالن حکم فرما میشود و حاضرین به پردهای خیرهاند که به آرامی در حال گشوده شدن است. جوانی خوشرو بر صحنه ظاهر میشود و پشت تریبون میرود. به رسم چین مراسماتی خیر مقدم میگوید، از حضور آنان که آمدهاند قدردانی میکند و اولین سخنران مراسم را دعوت میکند. سخنرانی نام آشنا که بسیاری از حضار او را میشناسند و در انتظار حضورش هستند. ادیبی بزرگ که کتابها نوشته و شعرها سروده است. مردی کهن سال، با موهایی سپید و ظاهری آراسته، به آرامی از پلههای صحنه بالا میرود و با آرامشی خاص سخنرانیاش را آغاز میکند:
یاور من تویی بکن بهر خدای یاریی / نیست تو را ضعیفتر از دل من شکاریی
نای برای من کند در شب و روز نالهای / چنگ برای من کند با غم و سوز زاریی
کی بفشاردی مرا دست غمی و غصهای / گر تو مرا به عاطفت در بر خود فشاریی
دیده همچو ابر من اشک روان نباردی / گر تو ز ابر مرحمت بر سر من بباریی
درود و خیر مقدم عرض میکنم و از همهی شما که زحمت کشیدید و به اینجا آمدید تشکر میکنم. امسال هم مثل سالیان گذشته، در کنار هم جمع شدهایم تا از عشق بگوییم و عاشقانه بخوانیم. برای من مایه افتخار است که چند سال گذشته سخنران اول این همایش بودم و خصوصاً امسال هم هستم! شاید از دوستانی که شما را به اینجا دعوت کردهاند شنیده باشید، شاید هم نه. البته قرار بر این بوده که به شما نگویند. همایش امسال تفاوت مهمی با دورههای پیشین دارد. اگر به برنامه همایش نگاه کنید، در روز اول این دوره، تعداد سخنرانیها زیاد و زمان آنها کم است. میبینید که نام هیچیک از سخنرانان در فهرست برنامهها نیامده، شاید برای شما هم این سؤال پیش آمده باشد که چرا نام هیچ سخنرانی نوشته نشده است، پاسخ ساده است چون شما سخنران هستید!
امسال بر خلاف سالیان قبل زمان همایش یک روز بیشتر شده و روز اول، زمان سخنرانی مهمانانی است که شرکت کنندگان در این همایش دعوت کردهاند. این که به چه دلیل کسی شما را به همایش از عشق تا عاطفه دعوت کرده، مربوط به شناخت دوستان شماست. امروز و در این همایش شما سخنران هستید، به صورت اتفاقی و از بین شما حضار گرامی، چند نفری برای گفتن از عشق و عاطفه دعوت میشوند و به اختیار خود میتوانید هر چه دل تنگتان میخواهد بگویید. بدون هیچ تعارفی و بدون هیچ محدودیتی. از عشق بگویید، از عاطفه، از راه رسیدن به عشق، از راه رسیدن به عاطفه و از سرانجام عشق و عاطفهای که تجربه کردهاید و یا آرزو دارید تجربه کنید. از همه شما تشکر میکنم و بی صبرانه منتظر شنیدن سخنان شما هستم. مثل ابتدای صحبتهایم که با شعری از مولانا آغاز شد، عرایضم را با شعری زیبا از حافظ به اتمام میرسانم.
گر همچو من افتادهی این دام شوی / ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم / با ما منشین اگر نه بدنام شوی
دوست واقعی کسی است که همه چیز را دربارهی شما میداند اما همچنان دوستتان دارد.
البرت هوبارد