در سوگ از دست رفتن آتنا و بنیتا؛ انسانم آرزوست

You are currently viewing در سوگ از دست رفتن آتنا و بنیتا؛ انسانم آرزوست

گاه هیچ حرفی برای گفتن نیست! نه می‌دانم که چه بر سرمان آمده که روزگار کودکان ما این شده و نه می‌فهمم به کدامین گناه فرزندانمان به کام مرگ گرفتار می­شوند! فقط می‌دانم چیزی بیش از این هشتگ‌ها، کپشن‌ها و سوگ­نامه‌ها نیاز است… برای چنین اتفاقات دردناکی که با کمی انسانیت می‌توانست روی ندهد، تسلیت حقیر است، زبان قاصر و کلام ناتوان. کاش انسانم آرزوست عنوان این متن نبود، کاش کمی محبت آرزو نبود، کاش صلح  آرزو نبود و کاش کمی انسانیت در وجود همه‌ی ما بود…

وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ
و آن هنگام که از دخترک زنده به‏ گور مى پرسند به کدامین گناه کشته شد

دردناک است و تلخ… تسلیت… هرچند آتنا و بنیتا در قلب همه‌ي ما زنده خواهند ماند..

انسانم آرزوست

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست
وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

مولانا

+ منبع تصویر: صفحه‌ی اینستاگرام ترانه‌نوشت

این پست دارای یک نظر است

  1. رضا

    واقعا دردناکه

دیدگاهتان را بنویسید