ساقط / نفرین هزار ساله

You are currently viewing ساقط / نفرین هزار ساله

این همان دنیاست، من همانم که بودم و تو همانی هستی که باید باشی. روزگار همین بوده، زندگی همین بوده و سرنوشت همین بوده که باید باشد. این همه‌ی آن چیزی است که در زندگی من لحظه به لحظه بوده، هست و خواهد بود. دنیای ویران، منی تنها، تویی بی‌احساس، روزگاری پوچ، زندگی‌ای تلخ و سرنوشتی نفرین شده. من همان نفرین هستم، همان نفرین هزار ساله که دست از سرنوشت سیاهم بر نمی‌دارم، همان نفرین بی‌پایان که تقدیرم را به تباهی کشانده‌ام.

دنیایی ویران ارمغان من است، ارمغان نفرین هزار ساله ای که جز نابودی ثمری ندارد. گوشه‌ای تاریک از دنیایی وسیع، سهم من است از همه‌ی آنچه که باید داشته باشم و ندارم. نفرت، عشق، غم، درد و اشک،‌ داشته‌های من است. داشته‌هایی که در پس این دنیای نفرین شده ذره ذره‌ی وجودم را نابود می‌کنند.

من غرقم در ابهام این نفرین، تو اما برتر از این‌هایی. والاتر از آنچه من می‌بینیم، در آسمانی پرواز می‌کنی که من بر زمینش، بیشتر از مورچه‌ای کوچک نیستم. نه می‌بینیم و نه می‌خواهی که ببنی. تصور بودن در این دنیا هم برایت سخت است، چه برسد به اینکه بخواهی اینجا باشی، در این دنیای نفرین شده‌ و ویران.

بیشتر بخوانید:  ساقط / تصور عشق

این تقدیر من است، فرار از نفرین هزار ساله درونم به سوی عشقی که هرگز پایانی نخواهد داشت، به سوی تویی که مرا نمی‌بینی و به سوی رویایی که رنگ واقعیت را نخواهد داد. برای من البته همیشه همین بوده و همین خواهد بود. تقدیر چیزی به جز این برای من در نظر نداشته و سرنوشت من جز این نبوده است. کاش می‌شد از این نفرین گریخت، کاش می‌شد از این دنیای سیاه رخت بربست و کاش می‌شد زندگی کرد.

ای چرخ ترا اگرچه دین نیست
دستی که‌شکستنیست این نیست

بشکستی اگر به حیله این دست
دست‌دگر این‌چنین مگر هست‌؟

دست تو به قلب ماست بسته
دست تونه‌، قلب ما شکسته

تیرافکن آسمان به یک‌دم
دست تو شکست و قلب عالم

یک تیر و هزارها نشانه
نفرین به کمان و بر زمانه

ای چرخ ستمگر جفاکار
دست از سر این محیط بردار

ملک الشعرای بهار

+ تصویر: نقاشی مرد نگران (The Anguished Man)

نفرین هزار ساله نوشتاری از دفتر ساقط

دیدگاهتان را بنویسید