داستانک پنج قلمرو زندگی نوشته مارک تواین / فصل اول / لذت

You are currently viewing داستانک پنج قلمرو زندگی نوشته مارک تواین / فصل اول / لذت

فصل اول: لذت

یک روز صبح، پری نیکوکاری با سبدی در دست ظاهر شد و گفت: «هدایای تو اینجاست. یکی را بردار و بقیه را رها کن. مراقب باش، هوشمندانه انتخاب کن، آه، هوشمندانه انتخاب کن! فقط یکی از آن‌ها ارزشمند است.» پنج هدیه آنجا بود: شهرت، عشق، ثروت، لذت و مرگ.

جوان با اشتیاق فراوان گفت: «نیاز به فکر کردن نیست.» و لذت را انتخاب کرد.

او به سراسر دنیا و رفت هرآنچه که برایش لذت‌بخش بود را انجام داد. اما هر کدام از آن کارها، به نوبه‌ی خود کوتاه مدت، ناامید کننده، بیهوده و پوچ بودند؛ عازم هر کدام که می‌شد، به تمسخرش می‌گرفت. در پایان او گفت: «این سال‌ها را تلف کردم. اگر می‌توانستم دوباره انتخاب کنم، این بار هوشمندانه انتخاب می‌کردم.»

بیشتر بخوانید:  داستانک یا فلش فیکشن چیست؟ داستانک نویس کیست؟

پنج قلمرو زندگی یا پنج مزیت زندگی، برگردان آزاد و همراه با تصری از داستانک (فلش فیکشن) مشهوری از مارک تواین است. داستانک زیبا و جذابی که روایتی کوتاه اما گیرا از نیازهای انسان را بیان می‌کند. این داستانک در پنج فصل بسیار کوتاه نوشته شده و همه‌ی آنچه که باید بگوید را تنها در یکی دو صفحه خلاصه کرده است. لذت اولین فصل از این داستانک پرمفهوم است و فصول بعدی در روزهای آینده منتشر خواهند شد.

سمیوئل لنگهورن کلمنز که بیشتر با نام هنری‌اش، مارک تواین شناخته می‌شود، یکی از مشهورترین نویسندگان و طنز پردازان جهان است. کمتر کسی را می‌توان پیدا کرد که نام رمان‌های او نظیر ماجراهای هاکلبری فین، شاهزاده و گدا، بیگانه‌ای در دهکده و ماجراهای تام سایر را نشنیده باشد. شاید سعی در معرفی مارک تواین تنها وقت تلف کردن باشد اما اگر تا به حال اثری از مارک تواین را نخوانده‌اید، داستانک پنج قلمرو زندگی را بخوانید و بعد از آن به سراغ یکی از رمان‌های او بروید. مطمئن باشید که ضرر نخواهید کرد!

+ تصویر: نقاشی لذت عشق، اثری از ژان-آنتوان واتو، نقاش مشهور فرانسوی.

The Five Boons of Life

Chapter I

In the morning of life came a good fairy with her basket, and said: “Here are gifts. Take one, leave the others. And be wary, chose wisely; oh, choose wisely! for only one of them is valuable.” The gifts were five: Fame, Love, Riches, Pleasure, Death. The youth said, eagerly:

“There is no need to consider”; and he chose Pleasure.

He went out into the world and sought out the pleasures that youth delights in. But each in its turn was short-lived and disappointing, vain and empty; and each, departing, mocked him. In the end he said: “These years I have wasted. If I could but choose again, I would choose wisely.”

 

دیدگاهتان را بنویسید