فصل دوم: عشق
پری ظاهر شد و گفت: «چهار هدیه باقی مانده است. یکی دیگر را انتخاب کن؛ و به خاطر داشته باش، زمان در گذر است و فقط یکی از این هدایا ارزشمند است.»
اینبار مرد مدت زیادی را به تفکر پرداخت و دست آخر عشق را انتخاب کرد؛ بیتوجه به اشکهایی که در چشمان پری جمع شده بود…
چندین و چند سال بعد، مرد در خانهای خالی در کنار تابوتی نشسته بود. با خودش به آرامی زمزمه میکرد: «همهي آنها یک به یک رفتند و مرا تنها گذاشتند؛ و حالا او هم اینجا دراز کشیده است، دوست داشتنیترین و آخرینشان. ویرانی در پی ویرانی بر من غلبه کرده است؛ عشق این سوداگر خیانت کار، در ازای هر ساعت از شادی و خوشی، هزاران ساعت غم و اندوه را به من فروخته است. از صمیم قلب نفرینش میکنم.»
+ پنج قلمرو زندگی یا پنج مزیت زندگی، برگردان آزاد و همراه با تصری از داستانک (فلش فیکشن) مشهوری از مارک تواین است…
+ تصویر: نقاشی لذت عشق ، اثری از ژان-آنتوان واتو، نقاش مشهور فرانسوی.
The fairy appeared, and said: “Four of the gifts remain. Choose once more; and oh, remember — time is flying, and only one of them is precious.”
The man considered long, then chose Love; and did not mark the tears that rose in the fairy’s eyes.
After many, many years the man sat by a coffin, in an empty home. And he communed with himself, saying: “One by one they have gone away and left me; and now she lies here, the dearest and the last. Desolation after desolation has swept over me; for each hour of happiness the treacherous trader, Love, has sold me I have paid a thousand hours of grief. Out of my heart of hearts I curse him.”