در سوگ عزیزی که خیلی زود از میان ما پر کشید…

You are currently viewing در سوگ عزیزی که خیلی زود از میان ما پر کشید…

در سوگ مانده‌ام و از نوشتن می‌ترسم، از بیان حسی که در وجودم هست، از دردی که قلبم را فراگرفته و از مرگ عزیزی که مرا در خود شکسته است. از این تنها شدن می‌هراسم، از نبود او که به بودنش دلگرم بودم، از پر کشیدن او که پرواز را به من می‌آموخت و از فقدان او که راهگشایی برایم بود. در این روزهای سیاه، دیگر توانی برای گفتن و نوشتن نمانده و آنقدر دردهایم عمیق شده‌اند که کلام از بیانش قاصر است…

کاش رسم جهان این گونه نبود و او که در دنیای همگان جز نیکی بر جای نگذاشت، چنین زود هنگام سفر نمی‌کرد. کاش پر کشیدنش خوابی بیش نباشد و صبحگاهی بیاید که از خواب برخیزم و او در همین حوالی باشد و سالیان سال در کنارمان بماند، کاش رشته‌ی این سوگواری همین لحظه پاره شود و خبری بیاید که او هرگز ما را ترک نکرده است، کاش…

در سوگ او که رفت…

اما چه حیف که او رفته و در نبودش هیچکس و هیچ چیز جای خالیش را پر نمی‌کند. شاید امروز همه‌ی ما در سوگ از دست دادن کسی باشیم که دنیای ما را روشنی می‌بخشید اما بی‌شک او همواره در ذهن و قلب همه‌ی آنان که می‌شناختنش زنده است، زنده می‌ماند و تا ابد روشنی می‌بخشد. او کسی است که به معنای واقعی نکونام زندگی کرد و نکونام از میان ما رفت، در قلب‌هایمان خانه‌ای ساخت که هرگز ویرانی را به خود نخواهد دید و خاطراتی را بر جای گذاشت که هرگز فراموش نخواهند شد.

کسی کو نکونام میرد همی / ز مرگش تأسف خورد عالمی
اسدی توسی، گرشاسپ‌نامه

گفتن و نوشتن از این اندوه سهمگین برایم بیش از این میسر نیست، تنها می‌توانم برای روح پاکش آرامشی بی‌حد را آرزو کنم و روزهایم را با خاطراتش بگذرانم، تا شاید زودتر به آن لحظه‌ای برسم که دیدار مجدد میسر باشد.

چه بود؟ این تیر بی‌رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی آواز ما را باز
درین محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟
چه وحشتناک !
نمی‌آید مرا باور
و من با این شبیخون‌های بی‌شرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می‌آید از این زندگی دیگر…
مهدی اخوان ثالث، بخشی از شعر «دریغ و درد»

روحش شاد و یادش گرامی…

دیدگاهتان را بنویسید