قلبی تهی؛ برگردان شعری زیبا از الکساندر پوشکین
زیستهام بیشتر از تمام آرزوهایم راهمان از هم سواست، من و رویاهایم تنها اندوهم با من مانده باقی درخششی کم سو در قلبی تهی توفانهای بیرحم سرنوشتم نهیب زده بر…
زیستهام بیشتر از تمام آرزوهایم راهمان از هم سواست، من و رویاهایم تنها اندوهم با من مانده باقی درخششی کم سو در قلبی تهی توفانهای بیرحم سرنوشتم نهیب زده بر…
فریاد ماهی فروش: تمیز ندادنی از آوای فاخته صحنهای دیدنی گل داودی پس از تندباد پاییزی نمیبارد باران، هنوز در روز درختکاری [بامبوکاری] کلاه و بارانی این کلبه: حتی آب…
مرا با شامگاهان آشنایی بوده که رفته و برگشته بودهام زیرِ باران و گذشته بودهام از دورترین کورسوی شهر نگریسته بودهام به تنهاترین کوچهی شهر بگذشته بودهام از ضربتِ شبگرد…
سرگردان، چو ابری تنها بر کوه و دره روان بودم تا به یکباره بدیدم جمعی از گلهای نرگس طلایی را جنبِ یک برکه، زیرِ درختان در نسیم بودند لرزان و…
این مرگ نبود، چراکه هنوز ایستادهام و همهی مردگان، بر زمین افتادهاند این شب نبود، زیرا همهی ناقوسها برای اعلام نیمروز به سخن آمدهاند این زمستان نبود، چراکه بر تنم…
برای زیستن در این جهان باید برآیی از پس سه کار دوست بداری آنچه فانی است؛ در بر گیریش گرچه میدانی زندگی تو بدان بسته است؛ و آنگاه که زمان…
گذشتهاند آن روزهای خاکستری که خورشید بار خویشتن را چو راهبهای خسته به دوش میکِشید روزی آبی با آسمان نیلگون جهان سخاوتمندانه طلوع کرده و در آن خور و اختران…
چو شگفتیِ از دنیا رفتهای که به زندگی باز میگردد باران دستِ آخر بارید و با خود اجبار به زیستن را آورد در باب رنج، فلاسفه همواره غرق در تردید…
قلبم تپیدن میگیرد وقتی که میبینم رنگین کمان را در آسمان و اینچنین است که آغاز میشود زندگیم و اینچنین است که میشوم انسان و اینچنین باید سالخورده شوم یا…
پس دیگر ما نخواهیم زد پرسه تا پاسی از شامگاهان گرچه عاشقست هنوز قلبمان و ماه هم هنوز در شب درخشان چو شمشیرِی که نیام را سوده و روحی که…