پایان / قسمت چهاردهم / آشنا
سالنی وسیع، نوای پیانو، تلألوی زیبای نور لوسترهایی باشکوه، فنجان های قهوه روی میزها و مردان و زنانی که در لابی هتلی مجلل در حال گفتگو بودند. تصویری عجیب از…
سالنی وسیع، نوای پیانو، تلألوی زیبای نور لوسترهایی باشکوه، فنجان های قهوه روی میزها و مردان و زنانی که در لابی هتلی مجلل در حال گفتگو بودند. تصویری عجیب از…
اصلا نمی فهمم چه اتفاقی برام افتاده، نمی فهمم اینجا کجاست، چرا باید اینجوری بشه، نمی فهمم، ولی حقیقتش اینه که کاریم از دستم بر نمیاد، باید مثل تماشاچی داستان…
سایه ای تاریک، در گوشی ای از حیاط پر همهمه ی بیمارستان به درختی کهنسال تکیه زده بود، نگاهش را به زمین دوخته بود و به سرنوشت ، به دنیایی…
" عیادت " اولین قسمت از فصل سوم (پایانی) داستان پایان است... - نمیشه که با هم بریم. - چرا نمیشه؟ مشکلت چیه؟ - خب من و تو با هم…
با یه تیم کامل، رفتیم سراغ قاتل، خونه رو محاصره کردیم، همه ی نیروها آماده ی حمله بودن... مقتدر: به نظر من بهتره یهو بریزیم تو خونش، غافلگیرش کنیم که…
" مبهوت " آخرین قسمت از فصل دوم داستان پایان است ... نفسهای رو به زوالش، خبر از همه آنچیزی میداد که درونش را فراگرفته بود، تک و تنها، در…
هیچوقت فکر نمیکردم که مرگ اینطوری باشه! فکرشم نمیکردم که یه روح سرگردان بشم و تو زمان سفر کنم. مثل یه خوابه که تمومی نداره، همهچی مثل یه فیلم طولانیه…
حیاطی بزرگ، با چندین و چند درخت سالخورده، برخی خمیده از سنگینی برفی که تازه باریده بود و برخی درخشان از تلألؤ بازتابش نور خورشیدی که بر قندیلهای یخی آویزانشان…
رستورانی زیبا، کم و بیش روشن با نور کم رمق غروب آفتاب، چشم انداز به هم پیوسته دریای آبی و آسمان سرخ، گفتگو و رفت و آمد مردم و صدای…
" گزارش" اولین قسمت از فصل دوم داستان شوالیه مرگ است ... - من می تونم محل قتلا رو پیش بینی کنم! - شما ؟ - بازرس احمدی از دایره…