نامه/ بخش پایانی/ دنیای من
2 اکتبر 1946 فانوس نگاهت را در دریای متلاطم زندگی دنبال میکنم و گریزان از غمهای سیاهِ شبهای طولانی تنهایی، نسیمِ احساست در بادبانِ کشتی شکستهی قلبم میوزد و آهسته…
2 اکتبر 1946 فانوس نگاهت را در دریای متلاطم زندگی دنبال میکنم و گریزان از غمهای سیاهِ شبهای طولانی تنهایی، نسیمِ احساست در بادبانِ کشتی شکستهی قلبم میوزد و آهسته…
21 سپتامبر 1946 زندگی در حال گذر است و روزهایش یکی پس از دیگری سپری میشوند. غمها و شادیها، سختیها و آسانیها، اشکها و لبخندها. شاید همه چیز در نگاه…
12 آگوست 1946 با تو هر روز، روزی است عجیب و هر شب، شبی غریب. هر شب یک خیال خوش است و هر روز، یک رویای زیبا است. با تو…
25 جولای 1946 امروز، روزی عجیب برایم رقم خورد، بسیار عجیب. آنقدر عجیب که هنوز هم در فکرش هستم و اتفاقاتش را در ذهن مرور میکنم. روزی که اندیشهام را…
29 ژوئن 1946 امروز میخواهم برایت شعر بخوانم، شعری که روزهاست ذهنم را به خود مشغول کرده است. شعری که گویی برای من و تو نوشته شده است. وقتی که…
14 ژوئن 1946 امروز میخواهم از گذران این روزها با تو سخن بگویم. روزهایی که تو گرچه از من خیلی دوری، اما به من خیلی نزدیک هستی. زندگی را شاید…
20 آپریل 1946 این روزها نوشتن سختتر از قبل شده است. حالا من در نزدیکی تو هستم، همین حوالی، در همان شهری که تو نفس میکشی. همان شهری که من…
نامهها نخستین بخش از فصل دوم داستان کوتاه نامه است. چند روز بعد که رفتم خونهی مامان بزرگم، نشستیم با هم چای بخوریم که دوباره صحبتمون رفت سمت نامهها و…
برگ دهم گاهی باید تجربه کرد، فراتر از همیشه بود و در دوردست درون زنده شد. از امروز دور شده و در دیروز و فرداهایی سفر کرد که آمده و…
این روزها که کمی بیشتر برای شنیدن صدای درون خود وقت دارم، اندکی ترسهایم کمتر شدهاند. دستِکم ترسهایی که از نشنیدن صدای درون ناشی میشدند، حالا کمی از من دور…